امروز اگر نپذيريم که موفقيت ما در تکثرگرائی و در تجمع آرا ماست و نه در جدائی و تفرقه و بر طبل عقايد گاه سی سال به روز نشده، درب بر همين پاشنه سی سال گذشته خواهد چرخيد. پذيرفتن اين اصل که ايران ميراثِ پدری هيچ يک از ما به تنهائی نيست و متعلق به همه ايرانيان است، از هر طيف سياسی، اجتماعی، مذهبی يا قومی و پذيرفتن اينکه هيچيک از ما به تنهائی دانای کل نيستيم و به خرد جمعی و تدابير يک يک مردم ايران نيازمنديم، میتواند ما را چندين قدم به پيش ببرد. خود را تافته جدا بافته دانستن و ديگران را رد صلاحيت کردن جايز نيست اين همان کاريست که سالها همان رژيمی که خود را معترضش میدانيم نيز کرده است.در محفل خود راه مده همچو منی را ----- که آزرده دل، آزرده کند انجمنی را
چقدر سرخورده هستم از خودمان، از خارجنشينان که تا کنون قادر به ايجاد تشکلی نبودهاند اما مدعی همهچيز هستند و به محض آنکه جنبشی بهوجود میآيد، يا میخواهند فورا روی موج آن سوار شوند و به خود اختصاص داده و مصادرهاش کنند و يا سعی در خراب کردنش دارند.
بايد بيانديشيم، که ما در مکانی امن زندگی میکنيم، برای گفتار و کردار و عقايدمان مورد بازجويی قرار نمیگيريم، دستگير و شکنجه نمیشويم، به ما در زندان تجاوز نمیشود، ميتوانيم حزب درست کنيم، انجمن برپا کنيم و آزادانه دست به هرنوع فعاليت سياسی و اجتماعی بزنيم.
با اينهمه قدری به خودمان نگاه کنيم.
بيلان سی سال گذشته ما چيست؟
در خارج از کشور هميشه فعاليت سياسی وجود داشته است. در سالهای ۶۰ ميلادی که فعاليت سياسی جدی و گسترده بود منجر به تشکيل کنفدراسيون دانشجويان ايرانی خارج از کشور شد. اين بزرگترين دستاورد ايرانيان در خارج از کشور بود که متأسفانه ادامه پيدا نکرد و از هم پاشيد.
اما اکنون در خارج از کشور چند سازمان سياسی منسجم داريم که میتوانند برای سياست ايران سرنوشتساز باشند؟
سازمانهای کمونيستی، حزب توده، مجاهدين خلق، چريکهای اقليت و اکثريت، جبهه ملی ايران، نهضت آزادی، حزب ملت ايران، نهضت مقاومت ملی ايران، جمهوری خواهان ملی ايران، اتحاد جمهوری خواهان، يا سکولارهای رنگارنگی که اخيرا در خارج سر برکردهاند؟
با نام کداميک از اين سازمانهای سياسی میتوان به مراجع بينالمللی مراجعه کرد و طلب حمايت معنوی و حقوق بشری نمود و در برابر پرسش آنها شرمنده نشد که میپرسند، چه سازمانی هستيد وچند نفر عضو و پشتيبان در داخل و خارج داريد؟
آيا از اين سازمان ها که هر روز برای داخل ايران دستور عمل صادر میکنند و حتی گاه زبان به سرزنش میگشايند که چرا آنها که داخل ايرانند خطر نمیکنند و به تظاهراتشان تا سرنگونی کامل رژيم ادامه نمیدهند و رهنمود میدهند که چه بکنند و چه نکنند، دارای حد اقل ۲۰۰ نفر عضو در سراسر جهان هستند؟
کداميک از اين سازمانها در درون خود دارای ساختار دموکراتيک هستند که برای جامعه ايران نسخه دموکراسی میپيچند؟
کداميک از اين سازمانها توانستهاند سياستمداران برجستهای را تحويل جامعه ايران بدهند؟
چرا افراد و گروههای ايرانی که در خارج از کشور ۲۰، ۳۰ يا ۴۰ سال است زندگی و فعاليت میکنند، نمیتوانند با هم همکاری داشته باشند؟ پس دمکراسی، مدارا کردن با ديگران، رفتار مسالمتآميز و اين شعارهائی که میدهيم برای کيست؟
چرا ناتوانیهای خود را به حساب فرهنگ ايرانی میگذاريم؟
چرا از طرفی به فرهنگ و سنت ايرانی افتخار میکنيم و به داشتن کورش و داريوش میباليم، اما آنجا که ضعف ما در نگهداری آن فرهنگ و سنت آشکار میگردد، بجای اصلاح خودمان فرهنگ ايرانی را مقصر میدانيم؟
چرا ما خارجنشينان با وجود گذراندن حتی بيش از نيمی از عمرمان در کشورهای دموکرات جهان و لمس کردن بافتهای دموکراسی در اين کشورها، نتوانستهايم قدری از اين تجربيات با ارزش آنها را که اکتسابی هستند کسب کنيم؟ آيا اين به فرهنگ ايرانی ارتباط دارد يا به کند آموزی ما؟
دو سال است که جنبشی به همت مبارزان داخل ايران براه افتاده است. اين جنبش را مديون مقاومت و استقامت آقايان موسوی و کروبی هستيم. راستی اگر آقايان موسوی و کروبی بعد از انتخابات، مانند همه انتخابات گذشته، اعتراضی نمیکردند آيا آب از آب تکان میخورد؟ گمان نمیکنم.
اکنون که آنها اعتراض کردهاند و هوادارانشان و همه ملت ايران که از اين اوضاع ناراضی بودند، به پشتيبانی آنها برخاستهاند، کشته دادهاند، زندانی شدهاند، شکنجه شدهاند و جسم و روحشان مورد تعرض قرار گرفته است، زندگی خانوادههای بسياری در معرض تهديد دائمی قرار گرفته، ناگهان جنبش صاحبان فراوانی در خارج از ايران پيدا کرده است؟ جالب اينک اسم جنبش ايران را هم ( سبز ) به يدک میکشند و هريک خود را محقّ تر از آن ديگری میداند و اهداف و چارچوبهای جنبش را به روش خود تبيين میکند. حتی کسانی مدعیاند که اين جنبش حاصل تلاش سی سال گذشته آنها در خارج از مرزهاست!
ما اين ادعا که اين تلاشهای عقيم و پراکنده که همواره از گرد آوردن عده معدودی عاجز است چگونه منجر به چنين جنبش فراگيری شده باعث تعجب فراوان نيست. چرا در داخل کشور اغلب معترضان و منتقدان رژيم طرفدار جنبش سبز هستند؟ آيا همه مبارزان داخل، که حامی آقايان موسوی و کروبیاند طرفدار صد در صد حرفهای آنها نيز هستند؟ يا در عين تکثر آرا و عقايد و باز بودن باب گفتگو و نقد حمايت خود را از آن دو اعلام میکنند؟ آيا فکر میکنيم که هموطنان ما در داخل ايران شعورشان از ما کمتر است يا آگاهی سياسی و اجتماعی کمتری دارند که ما بايد بطور دائمی برای آنها خط و مشی تعيين کنيم؟
خير! اينطور تصور نمیکنم. آنها دردهايی را لمس میکنند و با مشکلات و بیعدالتیهايی به طور روزمره دست به گريبانند که ما فقط میشنويم. آنها نبض زمان را دريافتهاند و فهميدهاند که يکصدا شدن و دست در دست يکديگر دادن و حمايت کردن از جنبش مردمی تا رسيدن به يک انتخابات آزاد تنها چاره درد است. جنبشی، که همه اقشار ايرانی بخصوص دانشجويان يعنی صاحبان اصلی فردای ايران، بزرگترين سهم را در آن دارند.
آنها دريافتهاند که در حال حاضر انتقادهای نابجا و تسويه حسابهای بیموقع با افرادی مانند موسوی، کروبی -که به حق در طول اين دو سال اخير حاميان جنبش بوده و بابت آن دوشادوش مردم هزينه دادهاند- نتيجهای جز شکاف انداختن در جنبش مردمی ايران به همراه ندارد.
اما ما اين درک و پختگی را متأسفانه در خارج کشور نداريم. چرا؟ چون نفسمان از جای گرم برمیآيد و امنيت و رفاه و بيمه خود و خانوادهمان به راه است. چون فراموش کردهايم که اگر يک درد با نام و نشان به نام "غربت" در طول ساليان روح و روانمان را فرسودهست آنها که داخل ايرانند روزانه با هزار درد بینام و نشان رودررويند. چون ما به خاطر ناآشنائی ودوری از جامعه امروز ايران تنها به دنبال ايدهآلهای مفروض خود هستيم و بسيار هم عجول هستيم.
گاهی فراموش میکنيم که ما در خارج از کشور اقليت کوچکی از ملت ايران هستيم که در هنگام سختی و بدبختی و جنگ، خودخواسته يا به اجبار و ناگزير، آنها را تنها گذاشتهايم و به هر روی به ساحل آرام و امن پناه آوردهايم.
امروز اگر نپذيريم که موفقيت ما در تکثرگرائی و در تجمع آرا ماست و نه در جدائی و تفرقه و بر طبل عقايد گاه سی سال به روز نشده، درب بر همين پاشنه سی سال گذشته خواهد چرخيد.
پذيرفتن اين اصل که ايران ميراثِ پدری هيچ يک از ما به تنهائی نيست و متعلق به همه ايرانيان است، از هر طيف سياسی، اجتماعی، مذهبی يا قومی و پذيرفتن اينکه هيچيک از ما به تنهائی دانای کل نيستيم و به خرد جمعی و تدابير يک يک مردم ايران نيازمنديم، میتواند ما را چندين قدم به پيش ببرد. خود را تافته جدا بافته دانستن و ديگران را رد صلاحيت کردن جايز نيست اين همان کاريست که سالها همان رژيمی که خود را معترضش میدانيم نيز کرده است.
همه چيز را همگان میدانند و اين از بديهيات است، به قول معروف همه راه ها به رُم ختم میشود و راه و آرمان همه ما نيز در نهايت يکیست: ايرانی آزاد و دموکرات. پس بايد بپذيريم که اين راه را هر کسی به نحوی که خود تشخيص میدهد انتخاب میکند. شايد تنها وظيفه ما همراهی يکديگر در اين مسير سخت و پرپيچ و خم باشد.
ما در خارج از ايران بايد سعی کنيم پلی بزرگ و محکم به داخل ايران بزنيم و با جنبش سبز موجود در ايران که از دانشجويان، کارگران و سياستمداران، روحانيون، خبرنگاران و عالمان اجتماعی آن جامعه تشکيل شده است، همکاری تنگاتنگ داشته باشيم. چگونه ما خارج نشينان، که آن جامعه و نياز های امروزش را نميشناسيم يا دريافتی صرفاً نظری و تئوريک داريم میتوانيم کارشناسان بهتری باشيم تا آنها که در بطن و متن آن جامعه هستند؟
بنابراين و با توجه به مطالب فوق:
- انسجام ما در خارج از کشور
- انتخاب راهی برای برون رفت از معضل فعلی
- توافق کردن بر سر يک راه حل (مانند خواستن و پشتيبانی کردن از يک انتخاب آزاد با نظارت مراجع صلاحيتدار بينالمللی)
- پل ارتباط به داخل و هماهنگی با آنها در تدوين و تبيين خواستههای مشترک
قدمهائی هستند که میتوانند تلاشهای ما را به ثمر برسانند.
به اميد ايران آزاد و دموکرات در پناه حقوق بشر
مصطفی مريد
هامبورگ ۳۰ ماه مه ۲۰۱۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خبرنگاران سبز آمادگی دارد نوشته شما در موافقت یا مخالفت با این نوشته را منتشر کند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر