۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

نوری‌زاد به آیت‌الله وحید: مردم چقدر آسيب ببينند تا قدر خلخال ربوده‌ شده زن يهودی گزنده باشد؟

ما، مردمان ايران، به چيزی کمتر از همه ی آزادی، و همه ی استقلال، و همه ی عدالت، و همه ی انسانيت و درستی و رشد، و به چيزی کمتر از همه ی سرفرازی راضی نيستيم. انقلاب سی وسه ساله ی امروز ما، در هر چه که دارد و در هر چه که ندارد، شخص شخيص شما را سهيم و مؤثر می داند. انقلاب ما، به هر کجا که ميل و اراده ی شما تحکم می فرمود، به کج و راست، وبه افت و خيز، متمايل شد.
خبرنگاران سبز/ سیاست:
جدیدترین نامه دکتر محمد نوری‌زاد خطاب به علی خامنه‌ای منتشر شد. این نامه که در آذرماه سال هشتاد و نه و از داخل زندان نوشته شده، به تازگی بر روی تارنمای شخصی دکتر نوری‌زاد منتشر شده است. متن این نامه به شرح زیر است.


به نام خدای فهم


سلام به محضر شريف رهبر گرامی ما، حضرت آيت الله خامنه ای

پيش از آغاز سخن :

اين نامه را ماهها پيش ، در آذرماه سال گذشته و در داخل زندان نوشته بودم . نامه ای به بهانه ی ورود ما به سی و سه سالگی انقلاب اسلامی، که می توانست در همان آذرماه سال گذشته نيز منتشر شود اما به دلايل مختلف ، شخصا از انتشار آن پرهيزکردم . اين نامه ، هديه ی من است به پيشگاه حضرت شما .

درهمين اواخر، درست چند روز پيش از آن که آزاد شوم، مرا از سلولم در زندان اوين به دفتر دادستان تهران – آقای جعفری دولت آبادی – بردند . در آنجا، بجز شخص ايشان ، آقای نبوی ، رابط سازمان اطلاعات سپاه و دستگاه قضايی ، و دو نفر ديگر نيز بودند . من به دادستان تهران ، درهمان جلسه گفتم : علت اين که شما ، در آن سوی اين ميز دراز نشسته ايد و من درست در مقابل شما ، اين است که : کسی ، در سلول های تنگ همين زندان، به ناموس شما فحش نداده است . و کسی نيز ، شما را کتک نزده است . وگرنه ، شما امروز ، نه در آن سوی اين ميز ، که در کنار من می نشستيد .

به وی گفتم : من يک نويسنده و منتقدم . از من نخواهيد که چيزی ننويسم . شما به يک پرنده نمی توانيد بگوييد : پرواز نکن . که ايشان در پاسخ به اين سخن من گفت : بنويس . کسی با تو کاری ندارد . اما چرا می روی به ديدن آيت الله وحيد ؟

دادستان تهران نيک می دانست: به ديدن آيت الله وحيد رفتن من، نه که جرم نيست، پسنديده نيزهست. با اين تفاوت که او می دانست من به آيت الله وحيد گفته ام: مردم ما چه اندازه بايد هزينه کنند و آسيب ببينند تا برای شماعلما بقدر آن خلخال ربوده شده از پای آن زن يهودی، گزنده و آشوبنده باشد؟ وبه ايشان گفتم: آيا سيره ی مردمداری پيامبر، و شيوه مملکت داری حضرت امير، تنها برای مدفون شدن در کتابهای تاريخ است يا که نه، می توان يهودی بود و برسر پيامبر خاکروبه ريخت و از او جز ادب نديد. يا با شکايت يک يهودی ديگر، علی را به محکمه ی خودش کشاند و پيروز از آن بيرون آمد؟

چندی پيش، بعد از انتشار مطلبی تحت عنوان “شلم شوربا” آقای نبوی ، به تلفن همراه من زنگ زد. وی که سابقا در داخل زندان با چهره ای سربه زير و آميخته به شرم با من سخن می گفت ، آن روز اما، عتاب آلود و عبوسانه گفت : مگر قرار نبود چيزی ننويسيد ؟ به ايشان گفتم : نه يک چنين قراری بوده و نه من به زير يک چنين قراری می روم .

آقای نبوی برای من خط و نشانی کشيد و آن مکالمه ی کوتاه تلفنی را قطع کرد. دادستان تهران نيز اخيرا در مصاحبه ای، به: “به مرخصی آمدن من” و نه “آزادی” من اشاره کرد. و حال آن که يکی از مسئولين اطلاعات سپاه در داخل سلول، به: “آزاد” شدن من، آنهم به دستور شخص حضرتعالی تاکيد ورزيد.

از آنجا که احتمال دارد درهمين حوالی مرا مجددا به زندان اوين فرا بخوانند ، از سرناچاری ، نامه ی هشتم خود را ، از باب “سخن بدون لکنت يک کوچکتر به بزرگترش” تقديم شما می دارم . اين نامه ، به صورت ظاهر کمی تلخ می نمايد ، اما هزار شهد صادقانه و مشفقانه با اوست . اين اثر ، تقديم به حضرت شما. با اين اميد که از کلمه به کلمه ی آن ، صداقت و خيرخواهی نويسنده ، برکشيده شود و در مسير اصلاح جامعه ای که از کاستی ها و نادرستی ها رنج می برد ، به کار آيد . و اکنون، آغاز کلام:

” ما و رژيم پهلوی “

چه خوب که پيش از بيان هر سخن، به مردمانی آرزو به دل اشاره کنم که طی ساليان دراز، با هزار زحمت، گفتند و نوشتند و مبارزه کردند و به زندان رفتند و سيلی خوردند و تبعيد شدند و کشته شدند، تا به رژيم پهلوی بگويند: ما، مردمان ايران، به چيزی کمتر از همه ی آزادی، و همه ی استقلال، و همه ی عدالت، و همه ی انسانيت و درستی و رشد، و به چيزی کمتر از همه ی سرفرازی راضی نيستيم.

رهبر گرامی ما، اگر مردم ايران، به مسلمانیِ ما اعتماد و اعتنا کردند، و بخت و اقبال و آينده و اراده ی خود و فرزندان خود را به ما سپردند، گمانشان اين بود که ميتوانند از ما و رفتار ما بوی محمد و علی را استشمام کنند. مردم ايران، ارادهی سرزمين خود را به ما سپردند تا ما به نمايندگیِ از آنان، آنان را، و آينده گانشان را، از زينت زيبايی، و از اوج ايمان بهره مند سازيم. و آنان را به جايگاهی فرابريم که جهانيان از تماشای آن همه نيکبختی شان دچار بهت و رشک شوند. تا جهانيان بدانند: اگر رژيم تندخو و خودمحور و وابسته ی پهلوی، پنجاه سال، مردم اين سرزمين را از رشد و شايستگی بازداشت، اکنون، اين ما، آمده بوديم تا عقب ماندگی هارا بروبيم و شايستگی ها را پيش روی آوريم.

خلاصه در غوغای انقلاب ، مردم ايران، به انسانهای برجسته و مسلمانی چون امام خمينی و شهيد مطهری و مرحوم طالقانی و مرحوم منتظری و شهيد بهشتی اعتماد کردند. به کسانی که آمده بودند تا به جهانيان بفهمانند: اگر بلد نيستيد بشر را به راه سعادت رهنمون شويد، کنار بايستيد و تماشا کنيد.

مردم در اعتماد به برجستگانی چون امام راحل اشتباه نکردند. تشخيصشان درست بود. چرا که سيره ی سرشار از صداقت و خلوص امام و همراهان او، از آسمان زيبايی های خدا نور ميگرفت. وعده های نورانیِ آنان نيز، اين ميگفت.

و، زمان گذشت. سی ودو سال. و ما اکنون در آستانه ی سی وسه سالگی انقلابِ خويشيم. و هيچ بعيد نيست جماعتی از مردم ما، در رازوارگیِ عدد سی وسه، درنگ کنند. جمعی به ياد سی وسه پل اصفهان بيفتند، و برخی ديگر، شمارگان تسبيحاتِ حضرت زهرا را تداعی کنند: سبحان الله (سی وسه مرتبه) – (الحمدلله (سی وسه مرتبه) – الله اکبر(سی وچهار مرتبه).

من خود اما به خودِ انقلاب می پردازم. به اين کامله موجودِ سی وسه ساله. که نه خردسال و خام است، و نه فرسوده و از پا درآمده. بلـه، چندی ديگر موجودِ انقلاب اسلامیِ ما، پای به سی وسه سالگی عمر خود ميگذارد. اين موجود ،امروز فراتر از اطوار و تأثير هر ايرانی، متأثر از شخصِ حضرت شماست. او، به راستی خود را تربيت شده ی شما می داند.

اين موجود، ده ساله بود که دست به دستِ شما سپرد. و کم کم، قوام و شاکله ای را که از امام يافته بود، در نظام فکری شما مستحيل نمود. اين شما بوديد که آدابِ چگونه بودن را به قامتِ او لباس کرديد. و در کام او، شهد و شربتی از چگونه زيستن افشانديد.

انقلاب سی وسه ساله ی امروز ما، در هر چه که دارد و در هر چه که ندارد، شخص شخيص شما را سهيم و مؤثر می داند. انقلاب ما، به هر کجا که ميل و اراده ی شما تحکم می فرمود، به کج و راست، وبه افت و خيز، متمايل شد. اين موجود، امروز اگر زيباست، بخشِ وسيعی از زيبايی اش را مديون حضرت شماست. و اگر نازيباست، نيز همينطور.

رهبر گرامی ما،

مبتدای سخن خويش به درازا نبرم. در اين نوشته، قصد اين دارم که نه انقلاب، که پایِ «اسلام» انقلاب را پيش آورم. اسلامی که: انقلاب ما، سر به سودای او داشته و دارد. و مدعی است که هيچ دأبی جز فرابردن نام و راه و جاه او نداشته و ندارد. انقلابی که می خواست – و لابد می خواهد- به مردمان جهان نشان بدهد: ميت وان از نابترين برکات آخرين دين ابراهيمی بهره مند شد، و به عالی ترين مراتب انسانی اش نائل آمد، و از آنجا به عالی ترين عرصه های سلامت و سرفرازی دست يازيد.

پس، مرا در اين نامه، به مقولات ديگر کار نيست. نه با داشته های ديگران، و نه با نداشته های خودمان. بناندارم به تنگناهای اقتصادی خودمان، و پيشرفت های همسايگانمان اشاره کنم. اصلا بنا را بر اين می گذارم که مردمان و مسئولان فعلی ايران، خوشبخت ترين، و مرفه ترين، و دانشمندترين، و ثروتمندترين، و زيرک ترين افراد روی زمين اند. از اين بالاتر آيا؟

تأکيد من اما همچنان بر دينِ مبين اسلام است. و به همين دليل، ناگزير از مطرح کردن يک پرسش محوری ام.

اين که: اسلامِ پيش از انقلاب، به خدا و اسلامِ واقعی نزديکتر بود، و نزدِ مردم ما عزيزتر، يا اسلام موجود در جمهوری اسلامی ايران؟ و يا در پرسشی جسورانه: آيا رژيم پهلوی، عالمانه و آگاهانه به اسلام بيشتر ضربه زد، يا خود ما؟


اسلامِ پيش از انقلاب، به خدا و اسلامِ واقعی نزديکتر بود، و نزدِ مردم ما عزيزتر، يا اسلام موجود در جمهوری اسلامی ايران؟ و يا در پرسشی جسورانه: آيا رژيم پهلوی، عالمانه و آگاهانه به اسلام بيشتر ضربه زد، يا خود ما؟  



۱- درآغاز، اجازه می خواهم تصويری از اسلامی را که ما با پيروزی انقلاب، رفته رفته به ابداع و اختراعش دست برديم، ارائه دهم. اين که: تا قبـل از انقلاب، اسلام در ايران، هم از خزانه ی خرافات ارتزاق ميکرد، هم از سنت های دست به دستِ ديرين، و هم از مفاهيمی تازه و نو. با اين همه اما، اسلامِ پيش از انقلاب، آسمانی دستيافتنی تر داشت. و با هر مانعی که رژيم شاه بر او می گمارد، روزبه روز، خواستنی تر نيز می شد. چرا که همزمان، مردم علاوه بر خرافـه و جادو و جنبل، و اضافه بر منبرها و محافل سنتی، از تريبون های تازه ای چون حسينيه ی ارشاد نيز تغذيه می شدند. و هر کس در اين ميان، به تناسب هر فهم و گرايشی که داشت، دست به گزينشِ مطلوب خويش می برد.

اسلامِ پيش از انقلاب، اسلامی زلال و زاده ی زيبايی نبود، اما هر چه که بود، سفره ی سالمی از «ابراز» داشت. بستر نرمی از چمن بود. چماق نبود. اقيانوسی آرام بود. آوار نبود. و البته از «اختيار» ، سرشار بود.

هر چه اسلام واقعی بر سر خود می کوفت و گريبان می دريد که: «ای انقلابيون مسلمان، شما را به خدا مراقب وجهه ی من در داخل و خارج و پهنه ی تاريخ باشيد و حاجت های نفسانی خود را بر من بار نکنيد و به اسم من بلا بر سر مردم نباريد»، ما دست به دهانش می بردیـم که: «حرف مـزن»! به گوشه ای پرتـابش می کرديم و خود فارغ از سوز و گداز او، دست به اعماق حق مردم می برديم و رگ و پی دارايی آنان را می دريديم و بر طَبَق منافع طايفگی خويش می نشانديم.

هر چه اسلام بينوا می گفت: «من در قرآنِ خود به بندگان خدا بشارت داده ام که گفته ها و سخنان مکتب های گوناگون را بشنوند و راه های موجود بشری و الهی را مطالعه کنند و بهترين ها را برگزينند»، ما بر سرش می کوفتيم که: «زبان به کام بگير که ما خود به جای مردم، بهترين ها را که خودمان باشيم، برگزيده ايم و کارِ کاوش را بر مردم جاهلی که به خود ما آری گفته اند، ساده و سهل فرموده ايم. به همان قانع شوند که هم از سرشان زياد است و هم بهشتشان را تضمين می کند».

رهبر شريف ما،

سخن تلخ اما صادقانه ی من هنوز ادامه دارد. بيماری ما، جز با اين شربت نوشیِ تلخ اما شفابخش، به مدار مداوا درنخواهد افتاد. از مردم بگويم. که تنها در بحبوحه های بحران و جنگ و اخذ رأی و تأييد و تثبيت خود ما، مردمی فهيم و آگاه و متشخص و امت شهيدپرور می شدند. و در ساير مقاطع: گله ای که بايد به راه شان بُرد و حق شان را ذره ذره به کامشان درانداخت.

شما را به خدا يک نگاهی به وضعيت صدا و سيما و ساير رسانه های ما بياندازيد. که چگونه دست به گلوی فهم مردم برده اند و به قدری که خود صلاح ميدانند به مردم بها می دهند! هر چه اسلام محمدو علی بر سر خود می کوبد که: ” شما را بخدا بياييد و به اسم من اين همه برای مردم، محدوديت و تنگنا فراهم نياوريد”، ما قلدرمآبانه خنجر به کمرش فرومی برديم که: “آرام بگير و به تماشا بنشين! ما خود بلديم چگونه زنان و مردان و جوانان و کودکان اين سرزمين را با اسلام ناب آشنا کنيم و بهشت خدا را از دوردست های اين دنيا، به آخرتشان تزريق کنيم.”

خلاصه ای رهبر خوب، به اختراع و تحميل چنان گونه ای از اسلامِ دلخواه دست برديم که اسلام حقيقی از تماشای چهرۀ نامتجانس آن رنگ باخت و ضربان قلبش به شماره افتاد.

حضرتعالی، درست روز تولد حضرت رضا در شهر قم، به ترسيم مختصاتی از اسلام انقلاب تلاش فرموديد. اسلامی که اين روزها، بر کل روی کره ی زمين، کمتر انسانی مشتاق گرويدن به آن است. بنا به فرمايش خود شما در اولين سخنرانی سفر قم، گرايش برخی از مردم ايران دراين روزها به “کليساهای خانگی” – يعنی چيزی که در طول تاريخ اسلام و تشيع بی سابقه بوده- دروازه ای از نگرانی را به روی شريف شما گشوده بود.

با اجازه ی حضرت شما، صريح تر سخن بگويم و به نمونه ای از گزينش گری اسلام اختراعی خودمان اشاره کنم. که از ميان دو نفر، يکی را که فردی فرهيخته و باسواد و صاحب سخن و کارآمد اما منتقد است، وانهاده ايم، و به گزينش فردديگری که تنها برجستگی اش حضور در گردونه ی دوستی با خود ما است، دست برده ايم. يکی را به مضيقه های همه جانبه درانداخته ايم و همه ی تريبون های تجلی و خدمت را از او بازستانده ايم. و به ديگری، تريبون ها و اختيارات و نفوذ فراوانی عنايت فرموده ايم.

سيد احمد خاتمی، با همه ی خساراتی که از نوع نگرش او به دين و دنيا برمی جوشد، صرفاً به دليل سنخيت فکرياش با خود ما، برکشيده می شود، و سيد محمد خاتمی، با ميليون ها مخاطب، بی آنکه نسبتی با همنام خود داشته باشد، به سياهچالی از نفرت ما درمی افتد.

سيد احمد خاتمی که هيچ مخاطبی فراتر از روند معکوس نمازگزاران خويش ندارد، بازوی پرتوان اسلام اختراعی ما می شود، و سيد محمد خاتمی، با ميليونها مخاطب، صرفاً به دليل زاويه ای که در مسايل فرعی – و نه اصلی و اساسی- با ما اختيار کرده، از گردونه ی حضور ميليونی اش برکنار می ماند.

مثل مجالس و محافل انس با قرآن. که در صورت ظاهر، با فزونی همراه بوده اند، اما از آنجا که محتوای شريف آيات الهی، با آنچه که در جامعه، در دستگاه قضايی، در مجلس، در دولت، و در عملکرد مسئولين، مطابقتی نداشته و ندارند، کارکردی کاربردی نيز نيافته ­اند.

مثلاً جمعيت کثيری از قاريان، چه در محضر خود حضرتعالی و چه در محافل مذهبی و چه در هر کجا، آيات عدل و قسط و درستی و تقوا و پاکی و پاکدستی و دروغ نگفتن و دزدی نکردن و لا اکراه فی الدين قرآن را با صوتی حزين، و با رعايت اصول کهن و جديد صرف و نحو، و بارعايت همه ی وقف ها و مدها، تلاوت کرده و ميک نند، اما آن سوتر از مساجد و محافل و حضور شريف شما، دستگاه قضايی و اطلاعاتی ما، قربۀ الی الله، با لگد به صورت عدل و انصاف می کوبند و پيراهن تقوا را می درند و در سلول های انفرادی به چهارميخش می کشند و با الفاظ ناب، برای عبرت ديگران موميايی اش می کنند.

در دولت چه؟ مسئولين ما از سر تفريح، با گماردن آدم های کوچک و مطيع بر مسندهای حساس، و بالا کشيدن اموال مردم، به آيات پاکدستی و دروغ نگفتن و ديگر تأکيدات قرآن غش غش می خندند. در مجلس نيز، نمايندگان عمدتا پخمه ی ما، با زبانی که فروکشيده اند، و با ترسی که تا همه ی سلول های شعوری شان نفوذ کرده، از خجالت آيات حقگويی قرآن درمی آيند. اگر چه اين حق گويی ها بنا بوده : حتی به زيان خودشان تمام شود، و يا حتی به زيان پدرومادرشـان تمام شود، و یـا حتی به زيان خويشاوندانشان تمام شود. آ[ر چرا اين نمايندگان البته دور از چشم خدا، به زدوبندهای رايج خود مشغول نباشند؟

نتيجه اين که ما مکرر در مکرر از خدا گفته ايم و مردمان خود را به خداباوری دعوت کرده ايم اما در همان حال، خودمان: «چون به خلوت رفته ايم آن کار ديگر کرده ايم».

در مجالس مذهبی، به سطحی ترين شکل ممکن، سوز و گداز برآورده ايم و از علی و فاطمه و حسين و زينب و عباس گفتن های خود، اشک خلق الله را سرازير کرده ايم، اما دو قدم آن سو تر، به علی و فاطمه و حسين و زينب و عباس پشت کرده ايم و گوش تا گوش، سر از تن توصيه های انسانی و ابدی آنان بريده ايم.

پيشنهاد می کنم به سخن وزير ارشاد سابق و مورد تاييد خودتان (آقای صفار هرندی) دربارۀ ضربه ی سر آقای استيلی، آنگاه که در بازی فوتبال به آمريکايی ها گل زد، توجه فرماييد. وی در يک مصاحبه ی تلويزيونی گفت: "ضربه ی سر آقای استيلی درآن بازی، بلا تشبيه مثل ضربت علی(ع) در روز خندق بود!"



رهبر گرامی ما،


سخنان من در اين نامه، هرگز از جنس مچ گيريهای يک رقيب سياسی نيست. شما به نيکی از خُلق و خوی من آگاهيد. مرا با شما و انقلاب و نظام، جز خيرخواهی و خيرانديشی هيچ نيست. پس چرا از چاره انديشیِ تنگناهای باطنیِ خويش استقبال نکنيم؟ من از بابِ مصداق، به چند وجه از اسلامِ اين روزهای انقلابمان اشاره ميکنم. اسلامی که به دستِ مبارکِ خودِ ما، پيرايه هايی بر او بار شده، و يا به کاستی هايی چند به چند دچار گرديده است.

اين دگرگشتگی های نازيبا، نه از آن روی به ساحت دين ما راه يافته اند تا ما را به راه محمد و علی و نهضت پيامبران دراندازند، و يا آيين های از تمايلِ نابِ خدا و قرآن بر ما باز بتابانند، بل از اين روی، که به استحکام چهار ستون برقراریِ خود ما بيانجامند.

اين در هم شدگی و در هم آميختگی، شوربختانه، شتر گاو پلنگی از آيينِ راستين را بر سرِ مردم ما آوار کرده است. که اگر در اين ديرگاهِ عمر، به چاره انديشی آثار همه سويیِ اين کج پيکری همت نورزيم، خود به چشم خود، شاهد گسستن، و شکستن، و فرو نشستن کاخی خواهيم بود که بنيان آن بر اعوجاج است.

ای عزيز، چه بگويم که ما، هم به مردم خويش، هم به آن آرزوهای چشم به راه، و هم به اسلام راستين جفا کرده ايم. مردم به کنار، آرزوهای چشم به راه به کنار، اسلام راستين را اما چنان دستاموز خواسته های صنفی خود ساخته ايم که در هر بزنگاه، هزينه ی همواری راهِ ما شود، و به وقت ضرورت رنگ پذيرد، و بنا به ميل ما شکل عوض کند. اسلامی که قابليت اين را داشته باشد تا خوار و خفيفِ آدم­های برجسته شود. و از آنان بهراسد. و شهامت اين را نيز نداشته باشد که بگويد:

«ايهاالناس، من در همه حال برای جان و مال و ناموس و حريم خصوصی مردمان، چه مسلمان و چه نامسلمان و چه کافران خداگريز، ارزش قائلم و نسبت بدان غيرتمندم. شما را به خدا با مردم اين مکنيد».

رهبر گرامی ما،

سخاوتمندانه سخن تلخ مرا تحمل کنيد. تلخ نوشیِ امروز ما، گوارا نوشیِ فردای ما را در پی دارد. اگر که: از عبرتهای امروز، پلی برای ترميم فردای خود برآوريم. با من آيا هم رأی نيستيد که ما با پيروزی انقلاب، گرسنه گون، مثل غنيمت روبانِ سراسيمه، به حذف متخلفين و مصادره ی اموالشان دست برديم؟ بی آنکه به گدازشِ اسلام واقعی وقعی نهيم. که می سوخت و می گداخت و با ما می گفت: «ای بزرگان انقلاب، در من، بخشايش نيز هست. چرا به جای تندی و تنش، خواستگاهی از بخشايش عمومی و آشتی ملی نمی پردازيد»؟

ما اما به او بها نداديم. چرا که سخت سرگرم اختراع اسلام تازه ای بوديم. متناسب با خوی و خصلتِ خودمان. که ما را اجابت کند، و ما را از تنگناهای عقده هايمان به در ببرد. اسلامی پرداختيم که قلندرانه دست به گلوی اسلام راستين بُرد. اسلام راستينی که به ما التماس می کرد و می گفت: «کارها را به شايستگان بسپريد و از واگذاریِ کارهای بزرگ به آدم های کوچک بپرهيزيد».

ما اما در واکنش به استغاثه های او، برمی افروختيم که: «خاموش! دنيا اگر يک لقمه باشد، آن يک لقمه بايد نصيب مؤمن شود». و مؤمن را هم البته در ميان خويشان و دوستانِ خود می جستیـم و متعمدانـه بخشی از آن يک لقمـه را به گلوی او فرو می تپانـديم.

عـدالت را نه به گونه ی علی و اولاد او، که از نوع دلخواه خودمان تعريف کرديم. و با گماردن دوستانی چون شيخ محمد يزدی بر مسند قاضی القضاتی کشور، چنان خاکستری بر سر عدل و انصاف و وارسی و واکاوی حق مردم پراکنديم که نمونه اش را مگر در تاريخ ديگرانی جست که هيچ نسبتی با درستی نداشته وندارند.
عـدالت را نه به گونه ی علی و اولاد او، که از نوع دلخواه خودمان تعريف کرديم. و با گماردن دوستانی چون شيخ محمد يزدی بر مسند قاضی القضاتی کشور، چنان خاکستری بر سر عدل و انصاف و وارسی و واکاوی حق مردم پراکنديم که نمونه اش را مگر در تاريخ ديگرانی جست که هيچ نسبتی با درستی نداشته وندارند.

و يا از برادران “مجتهد شبستری” ، آن را که با ما همراه است ، برمی کشيم و گستره ای از فرصت ها و تريبون ها و سرمايه ها را به امضا و سخن و خواست او بند می کنيم ، و ديگری را که با سواد تر و آگاه تر و دانشمند تر و دلسوزتر وفهيم تر و مشفق تر و روحانی تر و دنيا ديده تر اما منتقد است ، به قهقرايی از تندخويی های خويش فرو می رانيم .

در اينجا نيز هر چه اسلام محمد و علی فغان برمی آورد که: «آهای بزرگان انقلاب، طبق آيه های قرآن، اجازه بدهيد اينها هر کدام سفره ی فهم و اعتقاد و برداشت های خود را به روی خِرَد مردم بگشايند تا مردم خود بهترين سخن و مشاورت آنان را برگزينند. يعنی درست همان کاری که امروزه در هر کجای غربِ کافر صورت می پذيرد». ما بلافاصله به دهان اين اسلام می زنيم که: «مباد! ما صلاح خسروانیِ خويش نيک ­تر می دانيم».

پس ای رهبر محترم،

به دليل نفوذ و گرايش و گسترشی که اسلام پيش از انقلاب داشت، و به دليل نفوذ و گرايش و گسترشی که اسلام اختراعی اين سالهای انقلاب ما ندارد، نمرهی منفی به ما و عملکرد ما تعلق می گيرد. و اگر منصف و اهل راستی و درستی باشيم، بايد با گردنی کج و صدايی برآمده از اعماق ورشکستگی، اعلام کنيم: «ما، انقلاب اسلامی کرده ها، بيش و افزونتر از رژيم پهلوی، به اسلام راستين ضربه زده ايم. و چهره ی مخوفی از عقايد و سلايق و منافع خود را به اسم اسلام محمد و علی جا زده ايم. و بسياری از مردم ايران و جهان را نسبت به زيبايی ها و ظرفيت ها و کشش های تشيع، به ترديد و انزجار درانداخته ايم.

۲- ما و شما، از يک بلندی مشرف بر شهر مقدس قم بالا می رويم و از آنجا به مردم خوب و پای دررکاب اين شهر شريف، سلام و درود می فرستيم.

اين قم اما، آن سوتر از هياهوی مراکز علمی و دينی و زيارتی و حوزوی و بيوت مراجع و کثرت روحانيانش، چهره ی ديگری نيز دارد. که اين چهره، در ورای اين ظاهر پرآوازه، سر به کار فرسودن خود دارد. متاسفانه، قم امروز ما، شمعی است که بی آنکه نوری بيفشاند، آب می شود. نه از بی آبی و گرما و هوای داغ. که ازخراش ناشی از پنجه ی نابخردی های خود ما.

در تحليل اين خراش و اين نابخردی ها، نيازی به ژرفکاوی چندان نيست. بانگِ بلند رنج قم، آنچنان به طنين دردناکی مبتلا شده است که انکار و کتمـان آن، نه هيچ موجه و عاقلانـه است، و نه دردی از دردهای شهر قـم دوا ميکند.

چندسال پيش، درهمين نزديکی ها، دستگاه های رسمی استان قم، آمار دردناکی از اين شهر منتشر کردند که نگاهی گذرا به ذات و روح اين آمار، صورتِ هر مسلمانِ گردنفرازی را به خاک می سايد. اين که: «شهر قم، در نسبت با ساير شهرهای جمهوری اسلامی ايران، از آسيب ها و مفسده های اخـلاقی و اجتماعی بيشتری برخوردار است».

اين آمار، آنجا به درد می نشيند که ما چندوچون همين قم را در سالهای نچندان دور پيش از انقلاب وابکاويم. که: قم، نه برتر از همه ی شهرها، که شهری پاک و سالم و کم مسئله بوده است.

رهبر گرامی، در اين سال ها، ما آيا چه بلايی به سر شهر مقدس قم آورده ايم؟ شهری که اختيار هر ريز و درشتش با خود ما بوده، و هيچ دشمن غداری، چه آشکار و چه پنهان، جز خود ما، کمر به تخريب وِجهه ی شريف او نبسته بوده است.

مردمان جهان آيا ادعاهای مديريت و هدايتگریِ جهانی ما را باور کنند، يا درماندگی که نه، شتاب معکوس ما را به قهقرا؟ آنهم در قم. در جايی که کانون غليظ معارف شيعی ما است. با اين همه اما، پرسش من اين است: درخصوص شهر قم، رژيم مستبد و اسلام ستيز پهلوی آيا به سلامت و اسلاميت و باورهای دينی و اخلاقی مردم اين شهر بيشتر ضربه زد، يا خود ما؟ که گوش فلک را از گستره ی غليظ فهم خود پر کرده ­ايم؟

۳- درباره ی حجاب، تنها اين را بگويم که در اين سی وسه سال، ما عمده ترين سرمايه ها و فرصت ها وآبروها و آرزوهای انقلاب را خرج حجاب کرده ايم. با اصرار بر حجاب اجباری بانوان، از حيثيات درخشان و جذاب انقلاب کاسته ايم و بر انزجار و رنج مردمان خود، و بر دلزدگی مخاطبان جهانی خويش افزوده ايم.

ما از آسمان دود آلود شهرها و روستاها، و مدرسه ها و مسجدها و منبرها، و از گلوی خستگی ناپذير رسانه ها، و بامراقبت و تحکم خشماگين نيروهای انتظامی، و با فتاوای اخم آلود مراجع دينی، سنگ های سرگردانی به اسم حجاب را بر سر بانوان خويش فرو بارانده ايم. ودراين راه، مجاهدتی همه جانبه به کار بسته ايم تا به زعم خود، از خون شهدا و آرمانهای انقلاب صيانت کرده باشيم.

يادم هست آقای «حداد عادل»، آن روزها که هنوز با شما نسبتی نيافته بود، در اجلاس نماز مشهد به خود من گفت: « فلانی، باورم بر اين است که اگر رضاشاه توانست به اجبار از سرِ مادران ما چادر بردارد، ما نيز می توانيم به اجبار، زنان بی حجاب جامعه ی خويش را از بی حجابی به در آوريم و باحجابشان کنيم». آقای حداد عادل، امروز اما شهامت ابراز اين باور درست ديروزش را ندارد. چراکه همان اسلام اختراعی ما، بلافاصله دست به گلوی او می برد و بی توجه به نسبتی که با شما دارد، بساط برقراری اش را برمی چيند و دودمان پاکش را به باد می دهد.

رفتار غلط و غيردينی و غيرعقلانی ما، گاه آنچنان ترکيب انسانی ما را به هم آشفته است که ما از خود خدا نيز در انتشار و حاکميت دين او جلو زده ايم. جوری که اکنون، همين سُرنا نوازی دينیِ ما که از سرِ گشاد فهم ناقص ما برآمده و گوش مردم ما و مردم جهان را آزرده، باعث شده: نه اشتياقِ به حجاب، که اشتياق به خود خدا هم در اين مُلک به چالش درافتد.

و حال آنکه در زمان شاه، و به رغم تلاش های ضددينی مقامات پهلوی، بخش قابل توجهی از بانوان مسلمان ما، پيشتاز در پذيرش آگاهانه ی حجاب بودند.

امروز اما، رييس قوه ی قضاييه ی ما، در جهت تشجيع خشونت عاملان انتظامی می فرمايد: “مگر ما برای محو شرارت، با کار فرهنگی به مقابله می رويم که برای محو بدحجابی، به کار فرهنگی متوسل شويم؟”

اين سخن پوک و سست و بی پشتوانه يعنی چه؟ يعنی: يک بانوی بدحجاب، هيچ تفاوتی با يک شرور قمه به دست ندارد. و يعنی: ما با هر توپ و تانک و ضرب و زوری که با شرارت شروران می جنگيم، نيز بايد با بدحجابیِ بانوان بدحجابمان بجنگيم!

خلاصه رهبر گرامی، امروزه کارِ حجاب در آسمان انديشگی ما به چنان سرنوشت غمباری فروشده است که طبق آمار فهيمانه ی جهان اسلام، رغبت به حجاب، در آمريکا، در اروپا، و در هر کجای کره ی زمين رو به گسترش است الا در سرزمين اسلامیِ ما!

خود شما بفرماييد آيا درباب حجاب، محمدرضا پهلوی بيشتر به اسلام ضربه زد، يا خود ما؟ که سال های سال، با پتک اسلام بر سر اسلام کوفته ايم و بسياری از مردمان خود را به لجاجت و انشقاقی بيمارگونه درانداخته ايم.

من با همه ی اطمينان خود به محضر شريف حضرت شما می گويم که اگر بلافاصله بعد از پيروزی انقلاب، ما سر به سر بانوان خويش نمی گذارديم و آنان را به حال خود وامی نهاديم، امروز، از حجاب برتر و گسترده تر و مطلوبتر وفهيمانه تری بهره مند بوديم.

بله، اين استفاده ی ابزاری از دين و شعائر دينی، آنهم در توجيه ندانم کاری های ما است که ما را به اين حال و روز، مبتلا ساخته است.

مطالعه ی ميزان و کيفيت پوشش بانوان در اواخر عمر رژيم پهلوی، شما را و ما را بر اين باور متقاعد خواهد کرد که پوشش بانوان در آن دوران، از نمره ی قبولی بالاتری برخوردار بوده است.

می گويند: طالبان که سقوط کرد، آرايشگاه ها و مغازه های سلمانی در افغانستان شلوغ شد. چرا؟ چون در نظام فکری طالبان، ريش بلند، نمادی از اسلام ناب بود. با سقوط طالبان، بسياری از مردم، آن نماد تحميلی را تراشيدند و به خاکروبه ها ريختند.

قبول می فرماييد که با پيروزی انقلاب، ما قرار بود دست به تجلی آرزوهای برنيامده ی بشری ببريم؟ ای خاک بر سرِ من که در آستانه ی سی وسه سالگی انقلاب، نشسته ام بر افق سپری شده ی انقلاب، و در مقايسه ای جانکاه، انگشت تأييد بر ايمان مطلوب تر و خالص تر مردم در گذشته های دور کشورم می گذارم.

۴- نمی دانم فراتر از ظاهر اوضاع، آيا به وضعيت رقت بار اين روزهای روحانيان خودمان اشراف داريد يا نه؟ فقط اين را بگويم که: روحانيت امروز ما، به برکت اسلام اختراعی ما، به طرز چشمگيری، از چشم و دل قشرهای وسيعی از مردم، فرو افتاده است. دليلش چه می تواند باشد الا دخول روحانيان به مواقفی که در اندازه و شأن آنان نبوده است؟ و: دخالت آنان در کارهايی که عمدتاً به خسارت انجاميده است؟

قبل از انقلاب، مگر کسی به حضور استاد مطهری در دانشگاه معترض بود؟ هرگز! چرا؟ چون به جايی وارد شده بود که تخصصش ايجاب می کرد. وی در دانشگاه، اضافی، يا کلّ بر کرسیِ درس خود نبود. امروز چه؟ ما به هر اداره و نهاد و دستگاه و وزارتخانه، يک يا چند روحانی تزريق کرده ايم. تا مثلاً از مناسبات اسلامی آنجا مراقبت کنند.

حضور نادرست اين همه روحانی در ادارات و دستگاه های دولتی، و افول سال به سال وجهه ی دينی آنان، و شمار علاقه مندان و نمازگزارانشان درهمان دستگاه ها، دقيقاً به تکرار جايگاه رو به افول روحانيت در شاکله ی کلی اجتماع اشاره دارد.

روحانيت ما، از جايگاه برازندگی اش در زمان شاه، به جايگاه دلمردگی و گاه بيهودگی اش در اين روزها سقوط کرده است. اين سقوط، دستاورد اسفبار سال ها کجروی خود ما بوده است.

دردا که روحانيت امروز ما، هيچ منبری برای ابراز آزادگی خود ندارد. او، از جانب همين اسلام اختراعی، سخت در فشار و در تنگناست. چرا؟ چون خود ما، با خط و نشان کشيدن ها و توپ وتشرها، او را از هرگونه اظهار نظر درست، ونقد و آسيب شناسی نظام ترسانده ­ايم. و راهی جز تبريک و تهنيت و تعريف از نظام، پيش روی او نگشوده ايم.

روحانيتی که کاستی ها و نازيبايی ها و پلشتی های جامعه ی اطراف خود را ببيند و به جای نقد مشفقانه، سکوت کند، يا به توجيه آنها روی بَرَد، نصيب و سرنوشتی جز اين که امروز گرفتار آن شده ، نخواهد داشت. روحانيتی که مردم نداشته باشد، چرا بايد هنوز در دل مردم جا بگيرد؟

نه از من، بلکه از هر روحانی افسرده ای که زمان شاه را درک کرده اگر بپرسيد: روحانيت، در آن زمان از اعتبار و اعتنا و اقبال بيشتر مردمی برخوردار بود يا امروز در جمهوری اسلامی ايران؟ پاسخ، آشکارتر از آشکار است. پس قبول می فرماييد که ما، نسبت به آن دوران، ضربه هولناک تری به ساحت روحانيت وارد آورده ايم. و او را از جايگاه مألوف و مطلوبش که دل مردمان باشد، به جايی دور که معلوم نيست کجاست، پرتاب کرده ايم.

۵- خانواده در ايرانِ زمان پهلوی، از انسجام و يکپارچگیِ آحاد خويش بهره مند بود. چيزی که دردمندانه اين روزها، به تلاطم زايدالوصفی درافتاده است. لنگ زدن چرخ چوبين هويت خانواده در جمهوری اسلامی ايران، منجر به بروز نکبت هايی چندبه چند در اين وادی شده است. که آمار روزافزون طلاق، و پيشتازی ما نسبت به بسياری از کشورهای جهان در اين خصوص، خود نشانگر درستی اين سخن است.

گرچه ايرانيان بنا به ريشه های مقوّم فرهنگی شان، در مقايسه با بسياری از کشورها، هنوز از قوام خانوادگی بيشتری برخوردارند، اما اعتنای کلی اين بخش از نوشته، به مقايسه ی انسجام بيشتر خانواده در پيش و پس از انقلاب تأکيد دارد.

يکی از حساسيت های دين مبين اسلام، استحکام استوانه های هويتی و معرفتی خانواده است. و نه لق زدن و زوال و اضمحلال آن. شوربختانه، در بحث خانواده نيز ما ناگزير از دادن نمره ی منفی به وضع کنونی خودهستيم. چرا که اسلام زدگی و اسلام گريزیِ اين روزهای ما، ابتدا در کانون خانواده مزه مزه می شود، و سپس در مقام واکنش، به صورت جامعه سيلی ميزند.

خانواده های ما، پيش از انقلاب، مسلمان تر بودند. به اين دليل که خودشان دست می بردند و به تناسب تمايل و بضاعتشان از آسمان معارف الهی خوشه برمی چيدند. برخلاف اين روزها که ما از چهار طرف، بر جامعه و بر آحاد خانواده، تحکم های اسلامی فرومی باريم و محدوده ی اختيار خانواده را به مضيقه های انسانی و عرفی درمی اندازيم.

با پيروزی انقلاب، قرار بود خانواده های ما در کنار سفره های معمول خود، از گواراترين مأکولات انسانی و ايمانی ارتزاق کنند. اما: به اختيار! تا: به تجلی درآيند. شرمنده ام که بگويم اسلامی را که انقلاب ما قصد تبليغ آن کرده است، در ارتقای معرفتیِ خانواده های خود ما عاجز مانده است، چه برسد به خانواده های آن سوی مرزها. عجب ترجيع بند کودناه ای شده است اين «مديريت بر جهان» در سخنان رييس جمهور نامتعادل ما!

۶- وزنِ علمیِ پيش از انقلاب محافل دينیِ ما، آيا قابل قياس با مراتب علمی محافل دينی اين روزهای ما که در آستانه ی سی وسه سالگی انقلابيم، هست؟ هرگز! انقلابی که در اين همه سال جز دو واژه ی «دين و دشمن» بر ذهن و زبان خويش نرانده، متأسفانه نه در ابراز دينِ متعال خود قد برافراشته ،و نه به موازات مرگ برآمريکاهايش، توانسته خود را از نکبت های آبروبری چون اعتياد و مصرف فراوان و هدر دادن دارايی های بی شمارش برهاند. هيچ آيا در اين که ما ايرانيان جمهوری اسلامی، در مصرف مواد مخدر، پيشتاز جهانيانيم، شب تا به صبح گريسته ايد؟

رهبر گرامی،

چهره ی اين روزهای ما خيلی خنده دار شده است. گويی مردمی شده ايم پرمدعا که هر از گاه سر از پنجره ها به در می بريم. يک “مرگ بر آمريکا”يی می گوييم و مجدداً به سر وقت منقل و وافور خود بازمی رويم. ساعتی بعد، دوباره پنجره ها را می گشاييم. يک “مرگ بر اسراييل”ی سر می دهيم و دوباره سر به مصرف حريصانه ی روزمرگی های خود فرو می بريم. و در همه ی اين احوال نيز البته، جماعتی از بزرگان و برجستگان ما، دکمه های بيخ گلو را از سر تقوا بسته می دارند تا مبادا وجهه ی ظاهرالصلاحی شان تَرَک بردارد.

هر چه در اين سالها، وزن علمی محافل دينی ما فروکشيده، رياکاری، و ادا و اطوار دينی ما فزونی گرفته است. انقلابی که جز از فرا بردن دين و رواج دين، سخن ديگری نداشته، هنوز که هنوز است نتوانسته مقاله ای و کتابی فراتر از آثار مطهری و شريعتی برآورد. چرا؟ چون عمده ی روحانيان ما، انرژی و پتانسيل خود را مصروف کارهايی کرده و می کنند که نه دردی از دين دوا می کند و نه سنگی از پيش پای مردمان برمی دارد. بلکه آثار سوء حضور آنان در نابجای مسئوليت هايی که پذيرفته اند، چشمه های ناگواری از آسيب ها و خرابی ها جوشانده که مگر شخص شخيص حضرت صاحب بيايند و به روبيدن اين همه ناروايی فائق آيند.

راستی چرا از حوزه های ما، در اين سال های دراز، صدها مطهری که نه، يک مطهری بيرون نيامده؟ مگر مطهری چه داشت که روحانيان امروز ما ندارند؟ مطهری، تلفيقی از اراده و انگيزه و پشتکار و غيرتمندی و هوش و ذکاوت بود. تکرار اين خصلت ها، به راحتی در دسترس روحانيان امروز ما است. اما چرا مطهری تکرار نشده و نمی شود؟ بگويم؟ صرفا به اين دليل که: افق نگاه بزرگان و مسئولان دينی ما، بنای سرکشی به ذات کهکشان علوم ندارد. که آنها به همين ريزه های دم دست قناعت ورزيده اند. مطهری، دست پرورده ی دورانی است که به او تحکم می کرد: هرچه می خواهی بگو و بفهم، چيزی اما از کيفيت سلطنت ما بر مردم جاهل مگو و نفهمان! و ما اين روزها، درست همين را به روحانيان و علمای خود تحکم می کنيم. با اين تفاوت که: رژيم پهلوی، تنها سر به سودای سلطنت داشت، و ما علاوه برسلطنت، خود را نماينده ی حتمی ناب دين خدا نيز می دانيم.

هيچ آيا به اين انديشيده ايد که چرا مداحی سطحی و مبتذل مجالس مذهبی اين قدر مظهريت پيدا کرده است؟ به نحوی که حتی حسادت سخنوران ما را برانگيخته؟ حسادتی از جنس اين که چرا بايد بازار مداحان اين همه گرما بگيرد و بازار ما به کسادی درافتد؟ راز رونق بساط مداحان در اين است که در مجالس مداحی، حداقل يک موسيقی، و جنب وجوش سطحی و احساسی وجود دارد، در منبر سخنوران ما آيا چه؟

چرا امثال منبرهای مطهری، و امثال تريبون های شريعتی، که جملگی از آسمان همين دين مبين ارتزاق می کردند، ديگر مشاهده نميشود؟ به دليل اين که رهبران دينی ما، به همين ابتداييات علمی راضی اند. و راه ورود به ناب دين را با تحکمات حکومتی مسدود کرده اند. وگرنه استادانی چون: محمد مجتهد شبستری ، که عالم و محقق و انديشمند و مبدع و صاحبنظرند، فرصت درس و بحث و مجادله ی علمی می يافتند و رشد را از آسمان علم پايين می کشيدند و در سفره ی فهم مردمان می نهادند.

ظاهرا مراتب علمی استادان فرهيخته ما بايد به زير کشيده شود، تا آدم هـای کوته فکر، فرصت سر برآوردن پيدا کنند. اصل سخن اين که در سال های پس از انقلاب، ما هرگز به بازپروری انديشه هايی در اندازه ی علامگان امينی و طباطبايی و محمد تقی جعفری، و عالمان فراخ فکری چون دکتر سيد جعفر شهيدی، و بسياری ديگر از اين دست موفق که نبوده ايم، بلکه همان دارايی های متداول خود را نيز با انگ ها و آسيب های نامردمانه به حاشيه رانده ايم تا مبادا آنان، از خود ما که متوسط العلميم، سر فراتر برند و دارايی های افزونتر علمی خود را به رخ ما بکشند.

فروخزيدن علم درکشورما، به ويژه در سال های اخير، تنها به علوم دينی ما محدود نيست. در ساير علوم نيز اوضاع بازتوليد علمی ما اسفبار و اندوهناک است.

رهبر گرامی،

اگر مقدورتان بود، سری به يکی از مساجد همجوار بيت شريف خود بزنيد. تا مشاهده فرماييد منبرهای ما، چگونه در چنبره ی خط قرمزهای حکومتی گرفتارند و راهی برای دست بردن به آسمان انديشگی و نقد و واگويه کردن آسيب ها و حتی امر به معروف و نهی از منکر نمی جويند. جرأت ها و شهامت های علمی در اين سال های انقلاب، به شدت در منگنه ی چارچوب های حکومتی محدود شده است. منبرهای اين روزهای ما، باورکنيد که يکی تلخ ترين دوران عمر خود را سپری می کنند. منبری که آزادی سخن از او دريغ شده باشد، جز به کار تحميق مردمان نمی آيد. و ما ظاهرا به همين محتاجيم.

سطح علمی محافل دينی ما چرا بايد به محدوده ای از سخنان تکراری آقايان قرائتی و پناهيان و رحيم پور ازغدی مبتلا باشد؟ ما بايد اين همه فرصت تبليغ را به برجستگان صاحبنظـری می سپرديم که فراتر از مطهری ها و شريعتی ها، به جولان علمی متبحر بودند. دريغ و افسوس که اين محدوديت های علمی، به تريبون های نمازجمعه که می رسد، صورتی عينی تر و آشکارتر پيدا می کند.

به طور مثال، مراتب علمی آقايان صديقی، خاتمی، جنتی و امامی کاشانی و يا بسياری از امامان جمعه در کل کشور، به قدر نياز مخاطبان سال های دور انقلاب نيز نيست. چه برسد به مخاطبان فعلی. که برای آنها ، نه که هيچ ندارند، بلکه آزاردهنده نيز هستند. کجا آقای جنتی و امثال او می توانند از پس پرسش های تمام نشدنی و شمشيرگون يک جوان رهگذر ايرانی برآيند؟ جوان رهگذر اروپايی بکنار!

۷- رژيم پهلوی بنا به هر دليلی که مأمورش بود، با مقوله ی دين در افتاد. البته برای فريب مردم، از خرافه نيز سود برد. داستان کمربستگی شاه و: «السلطان ظل الله» شايد در همين محدوده بگنجد. پدرشاه نيز در ماجرای کشف حجاب، غليظ گونه بر سر حساسيت های اعتقادی مردم کوفت. با اين همه، پهلوی ها هرگز اما از دين نياويختند و از دين برای خود دکان نياراستند.

ما به اسم اسـلام، از خط قرمزهـای اسلام که نـه، از دم دست ترين خط قرمزهای انسانی گذر کرده ايم. انقلابی که پرچمدار زيباترين آرزوهای فروخورده ی ايرانيان مسلمان و غيرمسلمان بود، و حتی مرزهای جغرافيايی اطراف خود را نيز برای انتشار و جولان دارايی های خود کافی نمی دانست، و به کمتر از اصلاح و ترميم کاستی های روحی – روانی – و معرفتیِ همه ی انسان ها در همه ی جهان راضی نبود، و برای يک چنين افقی نيز دورخيز کرده بود، رفته رفته از نردبان وعده هايی که به مردم خود داده بود پايين آمد، و از نردبان آسيب به حيثيات دينی بالا رفت.

ما خيلی زود آموختيم که می شود با به کارگيری پسوندهای اسلامی، چيزی به اسم کلاه شرعی را باب کرد، و هرگونه اعتراض مردم را نيز به دشمنی و مخالفت با نص صريح اسلام تفسير نمود. اگر تا ديروز، مثلاً هزينه ی سفر شاه به يک کشور يا يک شهر و استان خودمان، از طرف ما انقلابيون، بر سر رژيم پهلوی چماق می شد، حالا هزينه های نجومی سفرهای خودمان را، تحت عنوان «شأن و ضرورت نظام» شرعی کرده ايم و دهان همه را بسته ايم. که يعنی: «خاموش! اين شأن ما و ضرورت اين زمانی نظام است که يک چنين دم و دستگاه و ريخت و پاش هايی را می طلبد».

اگر دزدی و دروغگويی يک مسئول در رژيم گذشته، موجی از نفرت ما را برمی انگيخت، ما، همين مردم را جوری تربيت کرده ايم که به خاطر «مصلحت نظام» و: «عدم تضعيف نظام»، و برای اين که «دشمنان نظام» شاد نشوند، دزدی ها و دروغگويی های ما را ببينند و بشنوند و دم برنياورند.

کار را به جايی کشانده ايم که مصلحت نظام ، بر مصلحت اسلام، و آبروی خودما – که مثلاً بخشدار دست کج يک بخش دوريم- بر آبروی اسلام ارجحيت پيدا کند. مرتب و روزبه روز، حيثيت دين خدا را خرج روزمرگی های خود کرده ايم. هر کجا در گِل مانده ايم، به يک جهش، پای اسلام را پيش کشانده ايم، و سال های سال از فريب مردمان ساده لوح خود لذت برده ايم.

لِفت وليس های هزار فاميل زمان شاه را که با هزارمشقت و با تقديم جان جوانان خويش پس رانده بوديم، حالا با پا پيش آورده ايم، و به عدد هزارِ آن هزار فاميل، يک چند هزارتايی از قوم و خويش و دوستان هم صنف خود افزوده ايم.

کارخانه های مصادره شده ی دولتی را به اسم خصوصی سازی، ابتدا ورشکسته اعلام کرده ايم و سپس خودمان يک به يک آن ها را به قيمت هيچ بالا کشيده ايم.

انقلابی که با هزار زحمت و تقديم هزاران شهيد، برای به تجلی درآوردن زيبايی های انسانی و ايمانی به ثمر رسيده بود تا در کنار اهداف اصلی ­اش، پلشتی هايی چون پارتی بازی و ويژه خواری را ريشه کن کند، به چنان وسعتی از «اسلامخواری» در افتاده است که خود ما به اسم مساعدت به فلان مدرسه ی دينی، و البته برای خريداری هواداری سرپرست آنجا، امتياز واردات شکر را، و به اسم سرپرستی چند معلول توسط فلان آيت الله، معدن سنگ سرخ بيدخت فارس را، و برای نازشست سرداران سپاه، سهام مخابرات را، و صدها و صدها امتياز و فرصت و اموال عمومی را به مفت، به قباله ی شخصی اين آشنای خويش و آن رفيق خود ضميمه کرده ايم و دهان معترضان فلک زده را نيز پرخاشگرانه با انگ ضدانقلاب دوخته ايم. ای خدای علی و ابوذر و سلمان، ما به اسم تو، چه بلاهايی که بر سر دين تو نياورده ايم!

من خود شاهد پرپر زدن يک جوان نازنين اردبيلی بودم که می سوخت و می گداخت و می گفت: «اين آقای صادق محصولی، يک پاسدار يک لاقبا بيش نبود. چطور با دستی که به دست آقای احمدی نژاد، استاندار آن زمان اردبيل داد، ناگهان به صدها ميليارد ثروت مفت دست يافت»؟

از جانب خودِ خدا، عده ای را «خودی» می خوانيم و عده ای را «ناخودی». و ديوار بلندی به نام «نظارت استصوابی» برمی کشيم که نمونه اش در هيچ کجای چنته ی عقلانيت و حقانيت دين خدا پيدا نمی شود.

دامنه ی «اسلامخواری» ما به نهضت لِفت وليس هايمان محدود نيست. ما اختراعات دينی خود را نيز به اسم اسلام حقيقی به مردمان خود قالب کرده ايم. به حريم خصوصی مردم وارد می شويم. به اموالشان دست می بريم. و اسمش را می گذاريم: «اختيارات حکومت اسلامی»! بدون حکم قانون و حتی با خنده به ريش قانون، عده ای را پايين می کشیـم و زيرگوشـشان می خوابانیـم، و درمقابل، عده ای ديگر را بالا می بريم و می نوازيمشان و اسمش را «اقتضای حکومت اسلامی» می گذاريم.

از جانب خودِ خدا، عده ای را «خودی» می خوانيم و عده ای را «ناخودی». و ديوار بلندی به نام «نظارت استصوابی» برمی کشيم که نمونه اش در هيچ کجای چنته ی عقلانيت و حقانيت دين خدا پيدا نمی شود.

فجايع خودمان را ناچيز می شمريم (قتلهای زنجيره ای) و فعاليت مدنی رقيب خود را به جاسوسی و براندازی و فتنه تحکم می فرماييم (وقايع پيش و پس از انتخابات ۸۸). خلاصه رهبر گرامی، اختراعات اسلامی ما، سفره ای شده است که بنا به ضرورت، درهرکجا که به صلاح خود ما باشد، پهنش می کنيم و بر آن بساط کاسبی خويش می آراييم.

نمی دانم آيا در اين سخن با من موافقيد که ما با دکانی که پـرچم اسلام را بر بام آن عَلَم کرده ايم، کاسبی هايی به راه انداخته ايم . منتها با اين شگرد که پول اين کاسبی را به جيب مبارک خودمان، و خسارت های هر روزه ی آن را به حساب خود اسلام واريز می کنيم؟ به همين دليل است که اسلام سرزمين ما، از چشم و دل بسياری از جهانيان، و حتی مردم خود ما افتاده است. کسی را رغبت مراجعه به اين اسلام نيست. و اگر مردمانی مسلمان، در سرزمينی ديگر، حتی در جاهايی مثل لبنان و فلسطين، بخواهند به يک انقلاب اسلامی، از جنس انقلاب ما دست ببرند، زيرک ترها، سرنوشت غمبار فعلی ما را هشدارشان می دهند. که يعنی: وضعيت رقت بار اسلام را در ايران فعلی ببينيد و پشت دستتان را داغ کنيد!

رهبر گرامی،

خون شهدايی که برای درخشش زيبايی در اين مُلک جاری شد، و خون شهدايی که به اميد جاماندگانی چون ما، دست از اين دنيا شستند و رفتند، جويباری شده است برای آبياری باغچه های برخورداری جماعتی از خود ما. که بر کرسی فرصت ها و موقعيت ها لميدهايم و اسلام بی نوا را در پس پنجره ی بی توجهی به تماشای شادخواری خود وانهاده ايم. اسلام در زمستان بيرون، از سرما می لرزد، و ما، در کنار شومينه ی لذت، به دواندن کيفوری های جوربه جور به زير پوست مبارکمان مشغوليم.

چهره ی مشعشع اسلامِ روبه رشد در پيش از انقلاب، مردم ما را به برپايی جشنی تمام عيار در سالروز ميلاد حضرت صاحب ترغيب می کرد. مردم در اين جشن ها، چنان به چراغانی و ابراز احساسات صادقانـه می پرداختند که رنگارنگی آن چشم دوست را می نواخت و بـرق آن چشم حکومتیـان را کـور می نمود. اين روزها، کار اسلام اختراعی و تحميلی ما به جايی رسيده است که اگر به ضرب و خرج دولت، چراغی در روز ميلاد يک امام چشمک نزند، کمتر کسی به ياد آن روز پرشکوه می افتد.

از ديرباز تاريخ، نان به اسم دين خوردن، برای بسياری از مفسدان جهان حتی، کريه و خفت بار بوده است. ما اما خورديم تا نشان جهانيان، و نشان تاريخ بدهيم که می شود خورد. بسيار نيز می توان خورد. تنها حکومت های فاسد، از اعتقادات مذهبی مردم سود می برند، ما اما نشان داديم که فراتر از همه ی سوداگران دينی، می توان اسلام را خرج خود کرد، و همزمان به چهره ی غم زده ی خيل اوصيا و اولياء، و هزارهزار پيامبر صف به صف نگريست و به شاکله ی نهضت شان غش غش خنديد!

رهبر گرامی،

پهلوی ها سقوط کردند. اما با سقوط شان، اسلام را در خواستنی ترين چهره اش، برای ما وانهادند. ما اگر سقوط کنيم، خودمان که هيچ، اسلامی را که هنوز هزارهزار آرزو با اوست، در اين مُلک به اعماق می بريم.

پهلوی ها – در شکل عمده اش- دزديدند. همزمان اما هرگز حسين حسين نکردند. ما چه؟ پول نفت و امتياز شکر و معدن و کارخانه و سهام مخابرات را بالا می کشيم و همزمان حسين حسين نيز می گوييم و بر سر و سينه می کوبيم.

ای خدای حسين، شاهد باش که من و امثال من، با هر خطايی که مرتکب شده ايم، و با هر مشارکتی که مستقيم و غيرمستقيم در اين آسيب های کوچک و بزرگ داشته ايم، امروز، به جرم انتقاد و واگويه کردن همين کجروی ها در زندانيم.

ای خدای خوبی ها، شرم و پوزش ما را بپذير. و اين روزهای زندان ما را، و ضرب و شتم ها و ناسزاهايی را که در اين ايام بر ما باريده اند، به حساب کفاره ی گناهان ما بگذار.

۸- پهلوی ها در فريب مردم، فراوان پيش رفتند. آنان حتی تاريخ را به نفع خود مصادره کردند. خرده گرفتن بر پهلوی ها که چرا مردم را فريفتند، خرده بر جماعتی است که زشتکارند اما ادعای مسلمانی و رهبری دينی ندارند. که البته بايد در همان محدوده ی مجرميت شان، به فريبکاری آنان پرداخت. فريبکاری های ما اما نه که از موضع حکومت دينی بر فکر و ذهن آحاد جامعه بار شده و می شود، خسارتش، دريغا که به صورت و ساحت دين نشسته و می نشيند.

برادران لاريجانی را در نظر بياوريد. اينان اگر هر تعداد که باشند، ظاهرا شهرتشان يکی بايد باشد! اما ما مردمان به ظاهر پخمه، بايد اولی را لاريجانی، دومی را اردشير لاريجانی، و سومی را آملی لاريجانی بناميم وچهارمی را…

همين آقای محمد جواد اردشير لاريجانی، در لندن با نيک براون انگليسی به مذاکره می نشيند و او را به حمايت از کانديدای مورد علاقه ­اش ترغيب می کند. اين مذاکره ی بظاهر غيررسمی و ممنوع، واويلا اگر که در طايفه ی مقابل ما رخ می داد.

داستان فريبکاری های ما متأسفانه به قدر همه ی افسوس های تاريخی بشر، درازا دارد. سر يک بی گناه را گوش تا گوش می بريم، جوان های مردم را سلاخی می کنيم، در روز عاشورا مردم را ترور می کنيم، و زير چرخ اتومبيل انتظامی خود لِه ميک نيم، و آنان را از بالای پل به زير می اندازيم، کوچکترين گزشی اما به خاطر مبارک ما خطور نمی کند و کوه غيرت ما را برنمی جوشاند. همين خاطر مبارک و کوه غيرت، ناگهان اما با پاره شدن يک عکس امام برمی آشوبد و جوشيدن می گيرد و کف به لب، کل کشور ما را درمی نوردد.

خود ما، از رنج مستمر دود و آلودگی و مصرف فراوان و اسراف و اعتياد و بيکاری و بی برنامگی عذاب می کشيم، همزمان اما، مثل آدم های پخمه و نامتعادل، سخن از مديريت جهان با محوريت و درايت خودمان می رانيم.

من خود به چشم خود ديدم که پيرزنی را به دليل اين که حجاب داشت اما چادر نداشت، به بيمارستان بقیۀالله تهران راه ندادند. دريغ و درد که گستره ی فريب کاری های ما جامع الاطراف است. که اگر به حوزه ی سياسی و ديپلماسی کشور سر بزنيم، آنجا را بهره مند از فريبکاری – و نه زيرکی ديپلماتيک- خواهيم يافت. اگر به حـوزه های اقتصاد و فرهنگ و حتی نظامی سر بزنيم، مختصات فريبکاری را در آنجاها نيز برقرار می بينيم.

عجبا که اين فريبکاری ها در همه ی زمان ها و حکومت های پيشين، مردم را به سمت مجيزگويی سلطان و اطرافيان و دستگاه او می رانده اند. در زمان ما اما، فريبکاری های رايج حکومتی، مردم را به رياکاری های متنوعی از دکمه های بيخ گلو، تا: چهره های ظاهرالصلاح، الفاظ متشرعانه، نمازها و روزه های دروغين، چاپلوسی های کُرنش گرايانه، نفاق های مزورانه، حسادت های مخرب، افتراهای روزمره، و هزار درد و مرض سخيف اخلاقی و جاری درانداخته است.

پس به لحاظ فريبکاری نيز، ما گوی سبقت از رژيم شاه ربوده ايم. من مانده ام که در رجحان وضعيت فعلی انقلاب خويش، به کجای رژيم سلطنتی انتقاد کنم؟ رژيم شاه، قبول، استقلال کشور را به اسفباری درانداخت. از استقلال کشور که درگذريم، من منصفانه، بسياری از ضعف ها و زشتی های آن رژيم وابسته و نامبارک را خفيف تر از ضعف های اين روزگـار خويش می بينـم. چرا؟ تنها به یـک دلیـل. که: آنجا، در آن دوره، پای اسلام و مسلمانی در ميان نبود. و ما اينجـا، به اسم خـدا و دیـن خـدا، به خلاف انديشی ها و کارهای خلاف خود، اصرار می ورزيم.

خدايا شرم بر من، که در زندان اين سال های عمر خود، نشسته ام و به عملکرد دو رژيم سلطنتی و اسلامی نمره می دهم. و مجبورم انقلاب نورانی خود را با رژيمی مقايسه کنم که انبانی از انواع آلودگی با او بود. و ناگزير، نمره ی قبولی به او بدهم نه به خود .

۹- رژيم پهلوی با مخالفين خود برخوردهای تلخی داشت. و در مواجهه با يک زندانی سياسی، از فحش تا کتک تا شکنجه تا تبعيد، و تا اعدام پيش می رفت. خط قرمزهای ساواک اما ، تنها در محدوده ی رژيم سلطنتی دور می زد. که يعنی: ای سياسيون، ای روحانيان، ای دانشجویـان، شما با بقـای رژيم سلطنـتی کاری نداشته باشيد، ما را نيز با شما کاری نيست.

اما همين ساواک، در کنار فحش و کتک و شکنجه و تبعيد و اعدام سياسيون، دانشجـوی سياسی را بعد از اتمام روزهـای بـازداشت و زنـدان، به سر کلاس درسش می فرستاد. وحتی اگر اين دانشجوی سياسی از زندان برگشته، به خاطر لياقت های تحصيلی اش، به بورسيه ای نيز دست يافته بود، او را با هزينه ی دولت به خارج می فرستاد. و بعد از بازگشت، او را استخدام نيز می کرد.

يک کارمند، يک مهندس، يک پزشک، و يا هر کارگزار سياسی را، به محض خروج از زندان، به سر کارش بازمی گرداند. نان او و خانواده اش را آجر نمی کرد. برعکس خود ما. که دانشجوی خود را درجا، به خاطر چسباندن يک عکس و يک نوشته، در يک محکمه ی آسمانی، درهمان دانشگاه، و نه با برپايی يک دادگاه رسمی، از ادامه ی تحصيل بازمی داريم. معلقش می کنيم. اخراجش می کنيم. يايک منتقد و يک کارمند را با يک جبهه گيری سياسی؛ بی هيچ خطا، از کار بيکار می کنيم. کرسی تدريس يک استاد دانشگاه را به خاطر يک صحبت مختصر مغاير، با خفت، از او بازمی ستانيم و به امان خدا رهايش می کنيم.

رهبر گرامی،

بازجوی کودن من وقتی به من ناسزای ناموسی گفت، و ديگری، آنگاه که به ضرب و شتم من پرداخت، و سومی، آنگاه که همسر و دختر و پسرم را به زندان اوين فراخواند و با آنان سخنان ناشايستی که خدا نصيب هيچ کافری نکند بر زبان آورد، مرا بلافاصله به ياد ساواک پهلوی انداخت. که او، به اسم رژيم سلطنتی اين ها می کرد، و ما به اسم اسلام.

ساواک، خود را مأمور رژیـم می دانست، دوستان ما اما به کمتر از سربازی امام زمان راضی نيستند. مطالعه ی نامه های سرگشاده ومحرمانه ای که آقايان «عبدالله مؤمنی» و “حمزه کرمی” و “حجت الاسلام دکتر مهدی منتظرقائم” برای حضرتعالی نوشته اند، سندهای حتمی اين خفت بزرگ اند. اين که بازجويان نظام اسلامی ما با آنان چه ها که نگفته اند و چه ها که نکرده اند، جز شرم، بر روان و جان ما نمی بارد.

لکه ی ننگ آشکاری که تا ابد بر پيشانی نظام ما و سيستم اطلاعاتی ما باقی خواهد ماند، نحوه ی بازجويی از همسر سعيد امامی است. اين زن، که تا ديروز، محرم راز بيت شريف خودِ حضرتِ شما بوده است، به چنان منگنه ای از فحش ها و ناسزاهای جگرخراش، و بمبارانی از تحقيرهای ضد انسانی درمی افتد، که سنگ اگر از شنيدن آن ها متلاشی نشود، در سنگ بودن او بايد شک کرد.

پيشنهاد می کنم متعمدانه، فيلم بازجويی از همسر سعيد امامی را هر روز صبح، بعد از نماز، مشاهده بفرماييد. تماشای هر روزه ی اين خفت دهشتناک، ابتدايی ترين خاصيتش در اين است که ما به تعريف تازه ای از زن، و مقام زن، و کرامت انسانی او دست می يابيم. خاصيت دومش در اين خواهد بود که هر کجا خواستيم از علی و فاطمه سند بياوريم و ديگران را به اين زوج باشکوه اشارت دهيم، يادمان بيايد که خودمان چگونه و با چه تمهيدی از پس اين ادعا برآمده ايم.

رهبر گرامی،

اين، پرونده ی سيستم اطلاعاتی رژيم منحوس پهلوی، و اين هم پرونده ی سيستم اطلاعاتی خودمان. چه نمره ای به اين، و چه نمره ای به آن بدهيم؟ خود حضرتعالی بفرماييد! پيش از آن اما اجازه بدهيد از يک روحانی تحصيل کرده و ميانسال اسم ببرم، که از خانوادهی معزز شهداست. حجۀالاسلام دکتر مهدی منتظرقائم. برادر همان منتظرقائم فرمانده سپاه يزد که در جريان بمباران هلی کوپترهای آمريکايی در طبس به شهادت رسيد. دوستان اطلاعاتی و امام زمانی ما، ايشان را بعد از مجلس بزرگداشت شهيد بهشتی در مسجد قبا بازداشت می­کنند. در زندان نامعلوم، ابتدا او را زير آبشاری از لجنِ ناسزا تن ميشويند. که به قول خودش، کمترين فحش آقايان محترم امام زمانی از «حرامزاده» شروع و تا جزييترين نسبتهای پلشت به او و بستگانش و آقايان هاشمی رفسنجانی, ميرحسين موسوی و مهدی کروبی ادامه پيدا ميکند. غسل مخصوص وی با آبشار ناسزا همراه با تحقير, تهديد و کتک, با چشم و دست بسته، از بدو ورود به زندان تا نزديکی صبح ادامه پيدا می کند تا وی را برای بازجويیِ از صبح تا شب مهيا کرده باشند. البته او طی نامه­ای که برای مقام شامخ حضرت شما نوشته و ارسال داشته، به ذکر کلياتی از اين فاجعه ی جاری اشاره کرده است. ساواک شاه ، هر چه که کرد ، پای خدا و اسلام و محمد و علی و فاطمه را پيش نکشيد. و ما ، علاوه بر آنکه در حوزه های امنيتی، افزون بر راه و رسم شقاوت گون ساواک سر برآورده ايم، هم خدا را، هم اسلام را، هم محمد و علی و فاطمه را پيش پای حفظ و بقای نظام خويش ذبح کرده ايم.

۱۰- يک پرسش! خدا و قرآن و ائمه آيا در سالهای پيش از انقلاب اعتبار بيشتری داشتند يا اکنون؟ شايد بلافاصله بفرماييد: اکنون! اما آمار که نه فقط، بلکه جمع جميع مردمی که پيش از انقلاب را درک کرده اند، متفقاً ميگويند: «پيش از انقلاب، خدا و قرآن و ائمه، در ميان مردم ايران، حضور پررنگ تر و نافذتری داشتند».

شايد بفرماييد: امروز، از همه جا، از کتابهای درسی گرفته تا صدا و سيما و مساجد و محافـل و نهادها و دستگاه های دولتی، برخلاف سال های پيش از انقلاب، اسم خدا و ائمه بر زبان آورده می شود. شايد بفرماييد: پيش از انقلاب، کجا در ادارات ما نماز اقامه ميشد؟ شايد بفرماييد: پيش از انقلاب، کجا افرادی چون روحانيان، از رسانه ی ملی، به قدر سی ودو سال فرصت تبليغ دينی داشتند؟ شايد بفرماييد: حضور خدا و قرآن و ائمه، در سالهای پيش از انقلاب، تنها به خانه ها و محافل مذهبی محدود بود. اکنون اما، دارالقرآن های چند هزارگانه ی ما سراسر کشور را به زمزمه و حفظ و تلاوت و صوت و تفسير قرآن معطر کرده اند.

يا شايد بفرماييد: پيش از انقلاب، کجا زندانيان، نماز جماعت داشتند و پيشنمازشان يک روحانی بود؟ و کجا از ده ها شبکه ی راديويی و تلويزيونی، پشت به پشت و همزمان، اذان و نماز و مناجات و سينه زنی و دعای کميل و دعای ندبه پخش می شد؟ و احتمالاً نمونه های مذهبی ديگر. مثل مسابقه های مذهبی و همايش ها و بزرگداشت ها و نکوداشت ها و ميزگردها. ميزگردهايی درباب همه ی مسائل دينی، ازجمله حجاب بانوان (البته با حضور خانم های چادری).

بله، از منظر آمار، همين گونه است. ما پس از انقلاب، در اندازه ای سهمگين به بمباران مفاهيم مذهبی همت کرده ايم. اما نه که تبليغ ما، با برآيند و فرايند اصول حتمی و کارشناسانه ی تبليغ، نسبتی نداشتـه و ندارد، عمده ی تبليغاتمان باد هوا شده، يا نتيجه اش به عکس خواسته ی ما بدل گرديده است.
در مجالس مذهبی، به سطحی ترين شکل ممکن، سوز و گداز برآورده ايم و از علی و فاطمه و حسين و زينب و عباس گفتن های خود، اشک خلق الله را سرازير کرده ايم، اما دو قدم آن سو تر، به علی و فاطمه و حسين و زينب و عباس پشت کرده ايم و گوش تا گوش، سر از تن توصيه های انسانی و ابدی آنان بريده ايم.

۱۱- شاید با انگشت نهادن بر «تهاجم فرهنگی»، بر این نکته تأکید فرمایید که انقلاب ما به حال خود وانهاده نشد تا به راه رشد مطلوب خود درافتد. این را قبول می کنیم. دشمنی ها با انقلاب ما کم نبوده است. اما فراتر از تهاجم فرهنگی، اجازه بفرمایید شیوه های غلط مدیریتی خودمان را، و نوع اسلامی را که ما به مردم خود تحکم فرموده ایم نیز در ناموفق بودن انقلاب دخیل بدانیم.

وگرنه من در همسایگی خودمان کشوری می شناسم که از در و دیوار و زمین و آسمان بر او هجمه ی فرهنگی می بارد. از سال های دور. بسیار پیش تر از پیروزی انقلاب اسلامی ما. مردمان این کشور اما روزبه روز، و سال به سال، به اسلام گرایش بیشتری پیدا کرده و می کنند.

کشور ترکیه، تلاش بسیاری برای پیوستن به اتحادیه ی اروپا بهک ار بسته است. عضویت ترکیه در اتحادیه ی اروپا، با بازگذاردن دروازه های فرهنگی اش میسرخواهد بود.از جامعه ی باز جنسی گرفته تا تمایلات فردی و جمعی. با چاشنی سکس و مشروب و قمار. در کنار سیاست و تجارت. اما چرا گرایش به اسلام در این سرزمین، روزبه روز رو به فزونی است؟ دلیلش چه می تواند جز این باشد که در آنجا، حکومت به اسم دین مته بر مغز مردم فرو نمی کند. و به اسم دین مغزشان را و جیبشان را خالی نمی کند. و به اسم دین، جامعه را به عوام و خواص تقسیم نمی کند. یعنی درست همان کارهایی که ما به انجامشان مفتخریم، و هیچگاه نیز از عوارض سوء و پی درپی آن ها درس نگرفته و نمی گیریم.

راستی، تهاجم فرهنگی رژیم پهلوی مگر کم بود؟ فراوان بود. بسیاری از ما و شما و همه ی رزمندگان و شهدای ما، پرورده ی آن دوران پرتهاجم بوده ایم . اما اگر فرمودید چرا اسلام آن زمان، خواستنی تر و زلال تر از اسلام امروز ما بود؟

دلیلش چه میتواند باشد الا اینکه پیش از انقلاب، کسی «مجبور» به رعایت چارچوب های تحکمی دینی نبود. هر کس متناسب فهم و تمایل خود، دست به آسمانِ باورهای الهی اش می برد و خوشه ای از خرمن آن برمی گرفت و بو می کرد و تناول می کرد.

خدا وکیلی، مسجد رفتن مردمان ما پیش از انقلاب بیشتر و با کیفیت تر بود یا حالا؟ مناسبات بازار و کسب روزی حلال در پیش از انقـلاب به انصـاف و درستی متمایـل بود یا اکنـون؟ تجمل گرایی و افراط و اسراف در مصرف، سابقاً بسیار بود یا این روزها؟ دختران فراری و مصرف مشروبات الکلی و روسپی گری در آن سال ها فزونی داشت یا این روزها؟ این سخن جناب آقای مصباح یزدی فراموش نشدنی است که می فرمایند: "زمان شاه، به لحاظ فرهنگی بهتر از امروز بود." شرمنده ام که در اینجا نیز باید نمره ی مردودی را به خودمان بدهیم. انصاف و آمار این را می گویند.

۱۲- من با اجازه ی حضرت شما، غیر از این نامه، نامه های دیگری نیز برای شمانوشته و به حافظه ی اینترنت سپرده ام. با عناوین و محتواهای متنوع. که یک به یک و به تدریج منتشر خواهند شد. این نامه ها همگی روی سخن با حضرت شما دارند. رنجنامه های یک کوچکترند با بزرگتر خویش.

می بینید؟ من در زندان شما، هنوز شما را بزرگتر خویش می دانم! و هنوز مرا با شما مهر و صدق و درستی است. من هنوز در فهم کوچکتری خود، کلید حل بسیاری از مشکلات کشور را در دست مبارک شما می بینم. این شمایید که می توانید بسیاری از کجروی ها را در این روزهای پرشتاب باقیمانده اصلاح فرمایید. این شمایید که می توانید دل های متفرق ما را به هم نزدیک کنید. با قلم من، ای عزیز، شما را به خدا، دوستی را ببینید.

نجات کشور ما با ظهور چهره ای همچون «گاندی» میسر خواهد بود. کسی که به روی همه آغوش بگشاید و غم همه را بخورد. فصل و فرصت چهره های عبوس و پرخاشگر و بزن بهادر به سر آمده است. شما را به خدا، بیایید و گاندی این روزهای انقلاب خود باشید. مرا ببخشایید اگر حضرت شما را به گاندی ارجاع می دهم. قصدم، خوی و خصلت گاندی گونه است. وگرنه همه می دانیم اساسی ترین مشکل رژیم پهلوی در این بود که: تنها و تنها، فرمان و خواست یک نفر را بر مقدرات کشور تحکم می فرمود.

از همین روی، در زمان شاه، دستگاه های قانونگذار و سایر انتظامات کشور، خود را با همان یک فرمان و یک خواست شاهنشاهی تطبیق می دادند و اراده ای از خود نداشتند. چیزی که متأسفانه در جامعه ی ما نیز تکرار می شود.

قانون در کشور ما، تقریباً موجودی محقر و مفلوک است. به کوه کوه پرونده های تحقیق و تفحص در سازمان بازرسی کل کشور و دیوان محاسبات بنگرید که بنا به گفته ی مسئولانشان، مستقیم و به فرموده در قفسه های بایگانی جای گرفته و می گیرند.

رهبر گرامی،

ما جنگ ها و عصبيت ها را پشت سر گذارده ايم. شاخصه ی مردمان رشد نايافته به اين است که مرتب بر طبل تفرقه می کوبند. اما مردم و رهبرانِ اهل رشد، به روی گذشت و مهربانی و دلسوزی و رعايت حق ديگران آغوش می گشايند. آيا حکايت رفتن پيامبر اسلام به عيادت آن يهودی خاکروبه ريز تنها به درد دفن در کتابها می خورد؟
شما اگر سرزده به ديدن آقای ميرحسين موسوی، و به ديدن حجج اسلام سيد محمد خاتمی و کروبی برويد، آيا دنيای فهم، دنيای عقل، دنيای اسلام و خدا و پيغمبر به شما ايراد می گيرند که چرا از دژ بصيرت به زير رفتيد و دست فتنه را در دست گرفتيد؟ يا نه، همه ی کائنات و همه ی پديده ها و همه ی مردمان دنيا به فهم و درايت و هوشمندی و نيک بينی شما آفرين خواهند گفت؟!

شما اگر سرزده به ديدن آقای ميرحسين موسوی، و به ديدن حجج اسلام سيد محمد خاتمی و کروبی برويد، آيا دنيای فهم، دنيای عقل، دنيای اسلام و خدا و پيغمبر به شما ايراد می گيرند که چرا از دژ بصيرت به زير رفتيد و دست فتنه را در دست گرفتيد؟ يا نه، همه ی کائنات و همه ی پديده ها و همه ی مردمان دنيا به فهم و درايت و هوشمندی و نيک بينی شما آفرين خواهند گفت؟!

برون رفت از مخمصه هايی که امروزه به دست و پای ما تار نکبت و تفرقه تنيده اند، تنها و تنها به دست باکفايت حضرت شما صورت می پذيرد. من با اطمينان عرض می کنم که خواست شهدا و امام و خدای بزرگ و همه ی انبياء و اوصيا و همه ی مردم فهيم ايران و جهان همين است که: «به روی همه آغوش بگشاييد. مردم رميده و قهر کرده را بازآوريد. شما را به خدا برخيزيد و درهای بسته ی بيت خود را به روی همه ی مردمان خويش واکنيد."

گزينشگری ها و فاصلهاندازی ها را برای رژيم هايی وابگذاريد که اساس حکومتشان بر عقل و انصاف و رحمت بنا نشده است. به همه نشان بدهيد که در اسلام، لبخند نيز هست. صبوری و تحمل و مدارا نيز هست. به همه نشان بدهيد که شما رهبر همه هستيد. از چادری و بدحجاب و بيحجاب تا حزب اللهی و بيريش و کراواتی و کافر.

نشان بدهيد که بيش از همه، غم حتی يک بانوی رها مانده و منحرف را می خوريد. و حتی به روی جوانانی معتاد و تن فروش، چهره می گشايیـد و برای برون رفت آنان چاره می انديشيد. نشان بدهيد که حتی يک روسپی، در تنگنای بی کسی و بی چارگی، می تواند درِ خانه ی شما را به صدا درآورد و شرمنده و سربه زير، انتظار ياوری شما را داشته باشد.

شما را به خدا زنجيرهای تفرقه را بگسليد. به جای اين که ديگران را تشويق به وحدت کنيد، از خود شروع کنيد. زندان ها را جز برای غارتگران اموال مردم و قاتلان و قاچاقچيان مخواهيد.

شما را به خدا بساط تحميل و تحکم احکام دينی را بربچينيد. اجازه بدهيد مردم نفس تازه کنند. و خودشان با تماشا و مطالعه ی راه های مختلف، يکی را برگزينند. به يک اشاره، فرمان بدهيد زندانيان سياسی را که بی دليل زندانی اند، آزاد کنند. فردای قيامت، به خدا قسم هر دقيقه ی يک زندانی بيگناه، از ما مطالبه ی حقوق تضييع شده ی خود را خواهد کرد.

اگر بدانيد چه جوانانی در زندان های ما و شما زندانی اند؟ جوانی که گفته: من، ايران را دوست دارم. و ما، او را تا پای محکمه ی ارتداد و اعدام پيش رانده ايم.

به تظاهرات غليظ اين روزهای مردم فرانسه دقت بفرماييد. آيا کسی در آنجا به جرم شرکت در يک مجلس ختم، يک مجلس دعا، يک راهپيمايی خشن حتی، به زندان و داغ و درفش محکوم می شود؟

شما را به خدا دست از سر دو واژه ی خواص و عوام برداريد و دستی به سر مردم خود بکشيد. به جای اين که مخالفان خود را به خوارج تشبيه کنيم، چه بهتر که با آنان همچون پيامبر، در روز فتح مکه مواجه شويم. همه را ببخشاييم. و از آنان طلب بخشايش کنيم و شادمانی بزرگی از آشتی ملی به راه اندازيم.

ای صد افسوس که بسياری از مردمان ما، همين امروز، معتقدند که ايمان خود را در آمريکا و غرب کافر، بهتر از جمهوری اسلامی ايران می ­توانند حفظ کنند. چرا؟ چون در آنجاها، خدا را خواستنی تر و در دسترس تر می بينند. وخوبی ها را، زيبايی ها را، پاکدامنی ها را، فراخ تر از کشور ما، مشاهده می کنند. آنهم با همه ی مفسده های آشکار و پنهانی که در غرب وجود دارد و انکارپذير نيز نيست.

از نگاه ما و شما، «بازی با آبروی مردم» يعنی: ظلم! چيزی که در اين سال های انقلاب اسلامی ما بدان بسيار روان و بديهی دست برده ايم. و ظلم، خود بهتر از همه ی ما می دانيد، موريانه ای است که استوانه های برقراری بسياری از حاکميت های جور را جويده و فروريخته است. ملموس ترين شاهد سخن من، شوروی سابق است. که نه از هيچ عامل خارجی، که از ظلم حاکميت داخلی اش، شکست خورد و از پا درافتاد.

رهبر گرامی،

شما را به خدا يک نگاهی به روند معکوس شمارگان نمازگزاران جمعه و مساجد خودمان بياندازيد. و حال آنکه در تمام دنيای اسلام، حضور مردم در صفوف نماز، رو به فزونی است. من عاشقانه و با اطمينـان عرض می کنم که: هنوز راه دلجـويی و اصلاح امور بر ما و بر انقلاب ما بستـه نشـده است. نمی خواهم پايان نوشته ام تلخ باشد. اما ظرفيت روحی والای حضرتعالی، مرا به سمت پرسش پايانی سوق می دهد:

يکی از محورهای دغدغه گون حضرت شما در اين سال های رهبری، اين بوده است که به کـرات فرموده ايد: دشمن (آمريکا و اسراييل) در پی تثبيت اين دروغ و اين نکته ی انحرافی است که: اسلام دين خشونت است. اسلام دين زور و تحميل و دين ضداخلاق و ضدحقوق بشر است. بله، ما نيز چون شما باورمان بر اين است که يک چنين برداشتی از اسلام، سراسر دروغ و تهمت و افترا است. چرا که در باور ما و در واقعيت، اسلام دين رحمت و گذشت و عقل و رشد و برادری و برابری است. دين دعوت به خداباوری است. دين دعوت به توحيد و يکتاپرستی است. دين دعوت به يکی شدن سياه و سفيد و فقير و غنی است. دين دعوت به فهم است. و دين گريز از جهل. و دين پرهيز از پليدی ها و زشتی ها. و دين احترام به حقوق و عقايد ديگران است.

با اين همه، از محضر حضرت شما درخواست می کنم يک بار ديگر به دروغ و نکته ی انحرافی دشمنان در سخن خود دقت بفرماييد: "آمريکايی ها وصهيونيستها، اسلام را دين خشونت، دين زور و تحميل، و دين ضداخلاق و ضدحقوق بشر تبليغ می کنند." پرسش من اين است: «شما را به خدا، چه کسی و چه جريانی و کدام حکومت در دنيا، به اين سخن دروغ و انحرافی آمريکايی ها و صهيونيستها جامه ی عينی و عملی پوشانده است؟ جز طالبان؟ و شرمنده ام: جز آيا خودِ ما؟ بخصوص در اين يک سال و نيم گذشته؟!

پرسش جانبی من نيز اين است: کدام ملت حاضر است سيستم حکومتی ما را الگوی حکومت خويش قرار دهد؟ آيا آيت الله سيستانی حاضر است نظام سياسی مطلوب خود را در عراق بر مبنای قانون اساسی ما قرار دهد؟ و احکام فقهی متعارف اسلام را اجباری کند؟ حزب الله لبنان و حماس در فلسطين چطور؟ که از بيشترين حمايت های همه جانبه ی ما برخوردار بوده و هستند؟ همه می دانيم که پاسخ منفی است.

آيا در عصر کنونی، حکومتی پيدا ميشود که بر: قطع دست دزدان و سنگسار زنـان زنـاکار اصرار ورزد؟ و حال آنکـه مجازات های معادل آنها وجود دارد و مثلاً می توان سنگسار را به اعدام تغيير داد و از فضاحت روانی و جهانی آن کاست. جز آيا طالبان افغانستان؟ و وهابی های سعودی؟ و شرمنده ام: جز خودِ ما؟ جالب اين که از حکم سنگسار خانم سکينه محمدی، آقای احمدی نژاد در نيويورک نمی تواند دفاع کند. و ضمن انکار آن، صدور چنين حکمی را در دادگاه های جمهوری اسلامی ايران، "شايعه"ی دشمنان می خواند.

سخن پايانی من:

حضرتعالی به شعارها و تندگويی های آقای احمدی نژاد، آنگاه که اسراييل و آمريکا را دشنام می دهد و تحقير می کند، بسيار علاقه منديد. در اين که آمريکا و اسراييل در چشم بسياری از مردمان جهان و به ويژه در چشم مسلمانان منفور و زشتکارند، ترديدی نيست. ما خود دشمنی های اين دو را با رگ و پی خود لمس کرده ايم. پس بنا به همين نفرتی که مسلمانان از اين دو دارند، اگر کسی پيدا شود که به جای کرنش، به اين دو، درشت بگويد، فحش بدهد، تحقيرشان کند، حداقل در ميان جمـع کثيری از عوام مسلمين، مورد اعتنا قرار می گيرد.

درست مثل صدام. که در بحران و غرقابِ غرق، با پرتاب چند موشک بدون کلاهک به تلآويو، در مقطعی برای خود محبوبيت کسب کرد. يا مثل بن لادن. که با درافتادن با آمريکايی ها، در ميان جمعی از مسلمانان تندرو، محبوب شد. نفر بعدی، آقای احمدی نژاد است. که در ميان مردم تحقير شده، و در ميان کشورهای وامانده، طرفدارانی دارد. البته افرادی چون هوگو چاوز را نيز می توان به اين جمع افزود.

فصل مشترک همه ی اينانی که با آمريکا درافتاده اند، يا به آمريکا و اسراييل دشنام می دهند، و جگر آتش گرفته ی ملتهای ظلم ديده و تحقير شده را خنـک می کنند، در اين اسـت که کشـورهای خودآنان، در فلاکت و نکبت داخلی گرفتارند. درحقيقت، اينان با دشنام دادن و درشت گويی به آمريکا و اسراييل، و با پرخاش ها و سينه چاک زدن هايشان، ضعفهای اساسی خود را پنهان می کنند و با همين فرافکنی ها، سرکوب مخالفان خود، و نقض حقوق شهروندی آنان را مخفی يا توجيه می کنند.

شمااز سربرآوردن دوباره ی اصلاح طلبان نگران بوديد. به همين دليل، به ريسمان سست آقای احمدی نژاد دست برديد و اعتماد کرديد. به کسی که ريشه در باد داشته و دارد. اصلاح طلبان، گرچه منتقد ما و شما بوده و هستند، اما ريشه های سلامتشان آشکار و مطمئن است. درست همان چيزی که آقای احمدی نژاد از آن بی بهره است. ظهور آقای احمدی نژاد، و چنگی که او بر مقدرات بنيادين کشور ما انداخته است، تمثيل و تجلی حماقت آن مردمی است که نسل های بعدی اش، به ارتفاع فهم او خواهند خنديد. و نيز البته او را نخواهند بخشيد.

من با اطمينان از همين سلولی که در آن زندانی ام، اعلام می دارم: آقای احمدی نژاد به وقت ضرورت، از شما "عبور" خواهد کرد و همه ی خاکساری های دروغين خود را کنار خواهد زد و ذات نا متعادل خود را عريان خواهد نمود. سلامت يک فرد را می توان از ميزان سلامت اطرافيان او رصد کرد. حضور دزدانی چون محمدرضا رحيمی در اطراف احمدی نژاد، نشان از دزد بودن خود وی دارد. او – احمدی نژاد- نابکاری است که با روی بردن به پرونده سازی، سعی در مخفی نگاه داشتن اسرار دزدی خود دارد. او، يک روز، رو در روی خود شما خواهد ايستاد و به شما خواهد گفت: پرونده ی همه ی شما پيش من است. به دزدی های من و اطرافيان من کاری نداشته باشيد تا به دزدی های شما کاری نداشته باشم.

زيرکی احمدی نژاد در اين بود که دانست برای جاکردن خود در دل شما، شعارهايی را سر بدهد که مورد علاقه ی شماست. ودانست در ادبيات سال های رهبری شما، واژه ی «دشمن»، از اعتنا و اعتبار ويژه ای برخوردار است. او نيک به اين نکته نيز واقف آمده بود که با پرتاب نگاه و فهم و مطالبات مردم به دوردست ها، ميتوان بر سر کاستی ها و ندانم کاريها و حقوق تباه شده ی مردم کلاه گذارد.

برخلاف آقای احمدی نژاد که در سطح رويين شعارهای مورد علاقه ی شما متوقف است، «اردوغان»، بهترين نمونه ی دفاع درست و مؤثر از حقوق فلسطينيان و افشای اقدام های غيرانسانی اسراييل و آمريکاست. اردوغان شخصيتی متفاوت، هوشمند، و موفق در اين عرصه است. جالب اين که دولت او، هم با آمريکا و اسراييل مراوده ی سياسی و اقتصادی و حتی نظامی دارد، و هم با اتخاذ سياستهای درست، اين امکان را فراهم آورده که مردمش را از فقر و جهل به در ببرد. او، درهای آزادی و مناسبات دموکراتيک را نيز به روی مردم خود واگشوده است.

در يک چنين بستری، حالا ديگر اين يک نفر، و تنها اين يک نفر نيست که سخن از «دشمن» می گويد. يک ملت فهميده و رشد يافته نيز فرياد می کشد و نفرتش را از رفتار غيرانسانی آمريکا و اسراييل ابراز می دارد. در کشور ما، يکی شعار می دهد و مابقی تکرار می کنند. من، اردوغان را بسيار بسيار موفق تر از خودمان می دانم. او، از همه ی ظرفيت های موجود در جهان به نفع مردم سرزمينش سود می برد. و روزبه روز نيز بر گرايش مردمش به اسلام افزوده می شود.

من در تمامی نامه هايی که برای حضرت شما منتشر کرده و يا خواهم کرد، شما را به تماشای دو افق کاملاً نزديک اما متفاوت، بشارت و هشدار داده ام. بشارت، آنجا که نه جمعی معدود که همه ی مردم کشورمان را از لبخند شما بهره و نصيب افتد. و هشدار، از آن روی که مبادا ما با همين انشقاق مخوف، به سمت روزهای پايانی سرنوشت محتوم خود شتاب کنيم!

قرار است امسال، صدا و سيمای ما، دولتمردان ما، مجلسيان ما، به کدامين سرفرازی برآمده از متن انقلاب، سالروز بيست ودو بهمن را به شادمانی و غوغا بنشينند؟

خود حضرت شما، در يک آزمون ساده، همه ی رنج ها و زحمت ها و مجاهدت ها و خون ها و آسيب ها و سرمايه های پولی و انسانی و وقت ها و عمرها و عاطفه ها را در يک کفه بگذاریـد، و حالا به کفه ی دوم اين ترازو چشم بگردانيد. در کفه ی دوم اين معادله ی انقلابی، شرمنده ام، که در کنار مختصری از شايستگی ها، کوهی از دردها و غصه ها و آلودگی ها و خسارت های همه جانبه تلنبار شده است. بهت اين ترازو، درست همسنگ بهت خود ما و شماست که چرا بايد در سالروز پيروزی انقلاب اسلامی، بر سر پا بايستيم و پايکوبی کنيم؟ چه ها داده ايم و چه ها به دست آورده ايم؟ امسال، صدا و سيمای ما قرار است از چه بگويد که در باور مردمان ما جا بگيرد و فهم آنان را به طنز برنيانگيزد؟

يکروز قرار بود ما با اين انقلاب، به روی بشر، دريچه هايی از نور بگشاييم. دريغ و صد افسوس که امروزه، آسيب های فراوانی از قامت اين کهنسال خميده قامت و گوژپشت آويخته است.

شما را به خدا آستين همت بالا بزنيد و سفرهای به وسعت لبخند، از جنس لبخند محمد و علی و فاطمه، بر سرزمين خود بگسترانيد و همگان مردم خويش را به تناول خوردنی های خوشگواری از يکدلی و يکرنگی فرابخوانيد. که ما خدا باوران اين سوی آسمان معرفت الهی، به با هم بودن، و به لبخند، بيش از نفرت و ترشرويی دعوت شده ايم.

بياييد و نفرت ها را بتارانيد. و لبخندهای رفته را بازآوريد. شما را به خدا کاری بکنيد که سی وسه سالگی انقلاب، هر چه که ندارد، لااقل گوهرهايی از لبخند، از آشتی، و از آغوش های گشوده داشته باشد. اگر حضرت شما به صيد اين گوهرهای شاهوار همت کنيد، پيروزی واقعی، عنقريب به روی ما آغوش خواهد گشود.برقرار باشيد رهبرگرامی ما .

با احترام – فرزند شما: محمد نوری زاد

قرنطينه ی حفاظت اطلاعات زندان اوين- آبان ماه ۱۳۸۹


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر