۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

روایت محمد نوری زاد از مراسم تشییع مهندس سحابی

آهای ای همه ی بزرگمردان ایران اسلامی، سرتان را بالا بگیرید که کاروان مرگ در راه است. ده سال دیگر، بیست سال دیگر بسیاری از ما نیستیم. مهم، هیاهوی بسیار و چراغانی ها و همایش ها و بلندگوهای رسانه های در اختیار نیست. مهم: خوب رفتن است. و خوب زیستن. و من، شرمنده ام که بزرگان این روزگار خود را، در نسبت با جنازه ی مهندس عزت الله سحابی، نامهربان یافتم. و این نامهربانی، حقی بود که ظاهرا این مرد دلشکسته، از او محروم مانده بود. و باید در این پایان عمر بدو دست می یافت.
خبرنگاران سبز/ جامعه:
محمد نوری زاد با انتشار يادداشتی در وبسايت خود روايت مراسم تشييع پيکر مهندس عزت الله سحابی را به قلم خود نوشته است.

متن کامل اين يادداشت به شرح زير می باشد:
----------

امروز چهارشنبه صبح به لواسان رفتم. برای شرکت در مجلس تدفين مهندس عزت الله سحابی. جای شما خالی. غوغايی بود آنجا. بطن در بطن. مراسمی با شکوه، که آوازه اش مگر در مراسم تدفين مردان صاحب نام تاريخ ايران سراغ آيد.

تا چشم کار می کرد، جمعيت بود و اشک های جاری و عزت و احترام به بازماندگان آن مرحوم. مراسم ابتدا با سخنان حجه الاسلام والمسلمين حاج آقای محمدی گلپايگانی شروع شد. که متن پيام رهبری را نکته به نکته وا شکافت و با حزنی به عمق فهم، بر سر حاضران بارانی از تقدير و سپاس باريد. مردم حاضر در مجلس، آنقدر فهيم و با خرد بودند که برای شنودن سخنان رييس جمهور در آن مجلس، از خدا حوصله و صبرو ادب تقاضا کنند. که رييس جمهور نيز از بزرگمردی سحابی گفت و براين نکته اصرار ورزيد: من و امثال من آن وقتی که در کوچه های سمنان گردوها را به هم می زديم و از شادمانی کودکانه ی خويش در پوست نمی گنجيديم، سحابی ها از آسمان خدا برای مردم خير و خوبی و رشد آرزو می کردند و از عمر و جوانی خود برای اين رشد هزينه کردند. هم در آن رژيم به زندان جفا در افتادند و هم (در اينجا رييس جمهور با شرمندگی سر به زير انداخت) وهم در اين رژيم.

اعجاب مراسم تدفين امروز صبح، حضور جناب آقای حسين شريعتمداری در آن محفل فهيمانه بود. شريعتمداری از شب تا به صبح، آنقدر با خود مبارزه کرده بود تا در قامت يک مسلمان ناب، هم در مراسم تدفين سحابی شرکت کند، و هم وقتی پشت ميکروفن قرار گرفت، بگويد: «من اين مرد بزرگ را با واژه هايی چون جاسوس و ستون پنجم سازمان سيا و مزدور صدام و وطن فروش و بی همه چيزو القابی چنين سخيف آلوده ام . و از همين روی ، هم از مردم ، هم از خود مرحوم، هم از خدا، هم از تاريخ، پوزش می خواهم .» آقای شريعتمداری در حال گفتن همين جملات شايسته بود که هلی کوپترهای ناجا، برفراز مزارستان کوچک لواسان چرخی زدند و بر سرمردم عزادار گل باريدند.

حضور شخصيت هايی چون حجه الاسلام و المسلمين سيد حسن خمينی (که قرار است وی بر بالين مهندس نماز بخواند)، و حضرات نام آشنايی چون آيت الله صادق آملی لاريجانی، و جناب آيت الله هاشمی رفسنجانی، و مراجعی چون حضرت آيت الله العظمی جوادی آملی، آيت الله موسوی اردبيلی، آيت الله مکارم شيرازی، و شخصيت های برجسته ای همچون دکتر علی لاريجانی، مخصوصا جناب آقای روح الله حسينيان، دکتراحمد توکلی، و ورزشکاران و روزنامه نگاران و نويسندگان و صاحبان اصناف و احزاب، مخصوصا برادران عسگراولادی در اين مجلس باشکوه، بسيار حيرت برانگيز و غرور آفرين بود.

من اما بيش از همه ی اين درخشندگی ها، از سعه ی صدر بزرگان نظام در برپايی اين مراسم غرق لذت شدم. احساس کردم بزرگان نظام، با حضور و حمايت از اين مجلس، به جهانيان اعلام کرده اند که: ما باهر اختلافی که با رقبای خود داريم، آنقدر صاحب رشد و فهم و بزرگواری هستيم که دل مشغولی های سياسی خود را بر حيثيات انسانی برتری ندهيم. من حتی از جناب عسگراولادی مسلمان شنيدم که به يک جوان سياهپوش می گفت: سحابی هرچه که نبود ، يک ايرانی اما بود. و يک ايرانی گم وگورهم حق دارد با احترام به خاک سپرده شود. و ما: بزرگان و فهيمان اين سرزمين فهم، با جنازه ی سحابی، همين کرديم.

شوخی اما به کنار، امروز، صبح زود، خيلی زود، جنازه ی عزت الله سحابی، به زور، و توسط «برادران» به خاک سپرده شد. با حضور صدها پليس مسلح و گارد و اتومبيل های مخصوص و نيروهای ضد شورش و راه بندان های تمام نشدنی و بلندگوهای فعالی که مرتب فضايی رعب آور را به رخ می کشيدند. مردمی که از هرکجا برای حضور در مراسم تدفين اين مرد نام آشنا آمده بودند، ناگهان با مراسمی که ديگر مراسم نبود، و با جنازه ای که در زير خاک خفته بود، مواجه شدند.

من امروز صبح، از موانع بسياری گذر کردم تا بتوانم در گوشه ی غربت قبرستان، برای مردی فاتحه تلاوت کنم که سالهاپيش به چشم خود، فاتحه ی بسياری از کرامات انسانی را خوانده شده ديده بود. سحابی، درست پيش چشمان ما به ابديت پيوست و دنيا را با همه چرب و شيرينش برای ما باقی گذارد.

آهای ای همه ی بزرگمردان ايران اسلامی، سرتان را بالا بگيريد که کاروان مرگ در راه است. ده سال ديگر، بيست سال ديگر بسياری از ما نيستيم . مهم ، هياهوی بسيار و چراغانی ها و همايش ها و بلندگوهای رسانه های در اختيار نيست. مهم: خوب رفتن است. و خوب زيستن. و من ، شرمنده ام که بزرگان اين روزگارخود را، در نسبت با جنازه ی مهندس عزت الله سحابی، نامهربان يافتم. و اين نامهربانی، حقی بود که ظاهرا اين مرد دلشکسته، از او محروم مانده بود. و بايد در اين پايان عمر بدو دست می يافت.

مهندس عزت الله سحابی، غريبانه مردو مظلومانه به خاک سپرده شد. وعده ی ما و شما، روزگاری در همين نزديکی ها. روزگاری که خود ما چگونه از اين دنيا برويم و چگونه در محضر خدا حاضر شويم.

=========

از لواسان به جماران رفتم. دوستان جهادگر من، با وزير جهاد کشاورزی و نماينده ی ولی فقيه در جهاد کشاورزی، به حسينيه جماران آمده بودند. و چه حضور خاطره انگيزی. از هرکجا با اتوبوس و ماشين های مخصوص مسئولين به ديدار بيت شريف و خاطرات مردی آمده بودند که بنيان گذار اين نظام و انقلاب است.

من کمی دير به جماران و اين مجلس و محفل رسيدم. زمانی رسيدم که همه ی آمدگان، در حال خروج از حسينيه جماران بودند. وزير جهاد کشاورزی را ديدم و صورتش را بوسيدم. و دوستان قديم جهادی ام را نيز. در صورت همه ی دوستانم، يک شرمندگی سايه گون مشاهده کردم. ديگر آن نشاط شوق آوری که ما را به دوردست های خدمت به محرومان شتاب می داد، در چهره ها مشاهده نمی شد. اين غبار شرمساری البته، نه آن چيزی است که با يک سخنرانی و با يک عتاب حکومتی و با يک مراسم اتوبوسی زدوده شود.

چهارشنبه يازدهم خرداد سال نود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر