۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

خاورمیانه، بهار اعراب و خطراتی که ایران را تهدید می‌کند

برای چند دهه ج.ا. از اختلاف و کينه‏ای که اقوام منطقه با اسرائيل داشتند، استفاده کرد تا با دامن زدن به آن، در جنگ پيدا و پنهان خود با غرب از آن سود ببرد. با ا ز بين رفتن آرام اين پايگاه‏ها، اين حاکميت هرچه بيشتر به انزوا کشانده ميشود. انزوايی که در آن حتی اندک اندک، وسيله‏ای برای دفاع از خود نخواهد داشت. اين بار سياست‏های ج.ا. چنان بازيچهء قدرت طلبی‏های شخصی شد که نه تنها در گرماگرم تغييرات منطقه‏ای برای خود يارگيری کنند، بلکه پايگاه ميهنی و مردمی خود را نيز فدای آن نمودند.
خبرنگاران سبز/نقد و نظر/امین ف:
همانگونه که در حساس‏ترین سالهای تغییرات جهانی بی‏تدبیرترین سلسهء پادشاهی ایران، قاجاریه، مملکت را هرچه مصمم‏تر از میدان پیشرفت باز داشت و بیش از نیمی از خاک کشور را به باد داد و همانگونه که پیشترها کاخ پر جلال و جبروت امپراطوری ساسانی با دخالت‏های بی‏حد و حصر روحانیان و قدرت طلبی آنان به یکباره تلی از خاک و آوار شد، خطر تکرار تاریخ را می‏توان در هوای این روزهای ایران دوباره به وضوح استشمام کرد. جنگ قدرت داخلی و غفلت از وقایع جهانی زنگ خطر را برای کشور هرچه بلندتر به صدا در می‏آورد. اما آیا گوش شنوایی هست؟


از انقلاب ايران در سال ۵۷ اکنون نزديک به سه و نيم دهه می‏گذرد در بيشتر طول اين زمان، بنابر قالب‏بندی‏های سياسی ديرين، تکليف روابط ايران و کشورهای غرب (و اسرائيل) از يک سو وکشورهای منطقه از سويی ديگر تعريف شده بودند. هم ايران می‏دانست چگونه در قالب شعارهای متعارفش شمايل رفتاری خود را به نمايش بگذارد و هم ساير ملل، هر کدام به نوعی، واکنش‏های نسبتاً ثابتی نسبت به آن کنش‏ها درقبال ايران داشتند.

در اين ميانه از حدود يک دههء پيش در تعاقب تغيير نحوهء بانکداری کلان از در اختيار گذاشتن سرمايه به سرمايه گذاری مستقيم، سخن از نظم نوين جهانی هم پيش آمد. در ساده‏ترين تعريف قدرت‏های صاحب سرمايه ترجيح دادند به جای حمايت از ديکتاتورهای پر شر و شور، در کشورهايی سرمايه گذاری کنند که از امنيت و ثبات بالايی برای اين امر برخوردار باشند زيرا که اين بار سرمايه گذار و مجری هر دو يکی بودند. اين به خودی خود، به معنای انتخاب فرمانروايی دموکراسی با خلق و خوی معقولش در مقابل ديکتاتوری خود رای غير قابل پيش‏بينی بود.

اگر عوامل پنهان را هم در نظر نگيريم -منظور فعاليت‏های ناآشکار از هرنوع، اخلاقی يا جز آن، برای پيشبرد يک هدف است- جهانی شدن منابع اطلاعات و در دنباله تسريع غيرقابل تصور روشنگری جوامع، خصوصاً در جهان سوم، بستر فکری را برای پذيرش الفبای دموکراسی، روز به روز آماده‏تر کرد. از جانبی خود ابزار اطلاعات، تبديل به يکی از پر درآمدترين کالاهای تجاری شد. به‏عنوان مثال مقايسه کنيد هزينهء ساخت يک مسلسل و يک تلفن همراه و سود حاصل از فروش هر يک را. گرچه تلفن همراه، پس از فروش، بدون الزام توليدات، سود طولانی مدت خدمات را هم بدنبال دارد.

در اين دگرديسی سياسی/اقتصادی، هدف اوليه، ملل بيشتر سودآور بودند و اين اتفاقاً يعنی خاور ميانه که می‏تواند با تامين مواد اوليه توليد کننده کالا، منابع مالی مُکفی برای صرف هزينه خريد همان توليدات را داشته باشد. مانند آنکه تمامی محصول گندم دهقانی را بخريد و سپس او را قانع کنيد که از شما نان باگت فرانسوی ابتياع کند.

بر همين اساس است که جنگ پرسود اول در عراق و در پی آن استيلای نظامی غرب (به عنوان نگهبان منابع سرمايه) در کشورهای حاشيهء خليج فارس رخ می‏دهد و باز برای هرچه سريعتر راندن منطقه به سوی منظور اخير جنگ دوم و اشغال آن کشور پيش می‏آيد. افغانستان به تبعهء آن اشغال شد که می‏توانست از لحاظ پايگاهی، نقش حساسی را بازی کند و البته در زمان خود بی‏صاحب مانده بود.

اين کشور از جانبی به غرب اجازه می‎داد نه تنها با کشورهای آسيای ميانهء صاحب منابع عظيم گاز همسايه/ناظر باشد، که هر چه بيشتر در قلمرو جغرافيايی رقيبان بازرگانی خود، چين و هندوستان، نفوذ کرده باشد. همسايه‏گی در مرزهای شرقی ايران نيز خود به خود تامين می‏شد و اين بار برای نخستين بار، ايران با غرب، از سه سوی شرق، غرب و جنوب زیر ذره‏بین قرار گرفته بود.

اصولاً اگر مسير طبيعی تحولات سياسی در ايران دنبال می‏شد، بايد شخص مُدبری بر سر کار می‏آمد تا بتواند پس از اين تغييرات منطقه‏ای گليم سياسی ايران را با واکنش‏های معقولش از آب بيرون بکشد. چنانچه در زمان خود، رياست آقای خاتمی را شايد بتوان به نحوی واکنشی طبيعی به رياست آقای کلينتن نسبت داد. اما در واقعيت چنين نشد. گرچه دور ابتدايی حضور احمدی‏نژاد در صحنهء سياسی ايران را شايد بشود تقابلی نابخردانه در قبال نابخردی‏های بوش پسر ترجمه کرد، اما با آمدن اوباما، نه تنها بازار احمدی‏نژاد بی‏سکه شد که نبودنش را الزامی ساخت.

انتخاب اوباما، خود گويای نياز تغيير در کنش سياسی آمريکا به عنوان نماينده غرب بود و اگر داد و ستد احمدی/بوش همچون بازی معروف شطرنج دو گوريل بود، اين بار آنان تصميم گرفته بودند حرفه‏ای بازی کنند و انتصاب احمدی‏نژاد بازی را کاملاً به سود ايشان پيش برد.

چيزی که شايد حاميان احمدی‏نژاد در هنگامهء انتصابش، در معادلاتشان پيش‏بينی نکرده بودند، تغيير نقشهء سياسی خاور‏ميانه در يک سالهء اخير باشد. فصلی که به بهار اعراب معروف شده، چندين عضو کليدی منطقه را به سمت و سوی خودگردانی و خودانديشی سوق می‏دهد و اين يعنی سخت شدن کار برای دست افشانی‏های سنتی ايران در اين مناطق. کار به جايی رسيده است که اصلی‏ترين پايگاه‏های اعمال نفوذ ايران همچون سوريه و حتی خود فلسطين، به تبعه از اين موج نوين، در حال تحول اند. گرچه سوريه با توسل به توحشی کم سابقه، هنوز تن به تغيير نداده، اما اين غير طبيعی بودن اوضاع کشور کافی است که برنامه‏های ايران، از آن طريق، يا معلق بماند يا دست کم به کندی دنبال شود.

در فلسطين اما، با پيش آمدن موقعيتی استثنايی که بدنبال تحولات مصر رخ داده و از اين دست رويکرد اين کشور را در مقابل اسرائيل هم متاثر شده، حماس و فتح، دست ياری به سوی هم دراز کرده‏اند. اين به معنای روز به روز سياسی‏تر شدن حماس و پافشاری آنان بر آتش بس با اسرائيل، به اميد اشتراک در سياست گذاری‏های آتی مصر از طريق اخوان المسلمين است. به عبارتی، کوتاه‏تر شدن بازوی نظامی ايران در منطقه. به هر حال نمی‏توان ناديده گرفت که اگر حماس با پشتيبانی خود بتواند اخوان المسلمين را با حضوری پر رنگ‏تر در ساختار دولت آتی مصر جای دهد، می‏تواند با روشی منطقی و همه پسند، بخشی از خواسته‏های خود را از طريق آن دولت بر اسرائيل تحميل کند و اين شايد دست‏آوردی بزرگتر از سال‏ها مبارزهء نظامی بی‏ثمر برای فلسطين باشد.

اوضاع برای ايران در نزديک‏تر به مرزهايش هم از اين بهتر نيست. با از دست رفتن تقريبی اهرم فشار در نزديکی مرزهای اسرائيل، ايران عملاً برای تنها امیـد منطقه‏ای خود، يعنی شيعيان بحــرين هم نتوانست کاری بکند. ندانم کاری‏های مديريتی، موقعيت داشتن يک هم‏پيمان در حاشيهء جنوبی خليج فارس را به سادگی از چنگ ايران بدر آورد.

برای چند دهه ج.ا. از اختلاف و کينه‏ای که اقوام منطقه با اسرائيل داشتند، استفاده کرد تا با دامن زدن به آن، در جنگ پيدا و پنهان خود با غرب از آن سود ببرد. با ا ز بين رفتن آرام اين پايگاه‏ها، اين حاکميت هرچه بيشتر به انزوا کشانده ميشود. انزوايی که در آن حتی اندک اندک، وسيله‏ای برای دفاع از خود نخواهد داشت. اين بار سياست‏های ج.ا. چنان بازيچهء قدرت طلبی‏های شخصی شد که نه تنها در گرماگرم تغييرات منطقه‏ای برای خود يارگيری کنند، بلکه پايگاه ميهنی و مردمی خود را نيز فدای آن نمودند.

اينجاست که انسان به ياد برگی از تاريخ و اواخر سلسلهء ساسانی می‏افتد و دلايل سقوط يک کشور به ظاهر قدرتمند، اما از درون پوسيده را، توسط اقوام بيگانه، می‏توان به عينه مشاهده کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر