برای چند دهه ج.ا. از اختلاف و کينهای که اقوام منطقه با اسرائيل داشتند، استفاده کرد تا با دامن زدن به آن، در جنگ پيدا و پنهان خود با غرب از آن سود ببرد. با ا ز بين رفتن آرام اين پايگاهها، اين حاکميت هرچه بيشتر به انزوا کشانده ميشود. انزوايی که در آن حتی اندک اندک، وسيلهای برای دفاع از خود نخواهد داشت. اين بار سياستهای ج.ا. چنان بازيچهء قدرت طلبیهای شخصی شد که نه تنها در گرماگرم تغييرات منطقهای برای خود يارگيری کنند، بلکه پايگاه ميهنی و مردمی خود را نيز فدای آن نمودند.
خبرنگاران سبز/نقد و نظر/امین ف:
همانگونه که در حساسترین سالهای تغییرات جهانی بیتدبیرترین سلسهء پادشاهی ایران، قاجاریه، مملکت را هرچه مصممتر از میدان پیشرفت باز داشت و بیش از نیمی از خاک کشور را به باد داد و همانگونه که پیشترها کاخ پر جلال و جبروت امپراطوری ساسانی با دخالتهای بیحد و حصر روحانیان و قدرت طلبی آنان به یکباره تلی از خاک و آوار شد، خطر تکرار تاریخ را میتوان در هوای این روزهای ایران دوباره به وضوح استشمام کرد. جنگ قدرت داخلی و غفلت از وقایع جهانی زنگ خطر را برای کشور هرچه بلندتر به صدا در میآورد. اما آیا گوش شنوایی هست؟
همانگونه که در حساسترین سالهای تغییرات جهانی بیتدبیرترین سلسهء پادشاهی ایران، قاجاریه، مملکت را هرچه مصممتر از میدان پیشرفت باز داشت و بیش از نیمی از خاک کشور را به باد داد و همانگونه که پیشترها کاخ پر جلال و جبروت امپراطوری ساسانی با دخالتهای بیحد و حصر روحانیان و قدرت طلبی آنان به یکباره تلی از خاک و آوار شد، خطر تکرار تاریخ را میتوان در هوای این روزهای ایران دوباره به وضوح استشمام کرد. جنگ قدرت داخلی و غفلت از وقایع جهانی زنگ خطر را برای کشور هرچه بلندتر به صدا در میآورد. اما آیا گوش شنوایی هست؟
از انقلاب ايران در سال ۵۷ اکنون نزديک به سه و نيم دهه میگذرد در بيشتر طول اين زمان، بنابر قالببندیهای سياسی ديرين، تکليف روابط ايران و کشورهای غرب (و اسرائيل) از يک سو وکشورهای منطقه از سويی ديگر تعريف شده بودند. هم ايران میدانست چگونه در قالب شعارهای متعارفش شمايل رفتاری خود را به نمايش بگذارد و هم ساير ملل، هر کدام به نوعی، واکنشهای نسبتاً ثابتی نسبت به آن کنشها درقبال ايران داشتند.
در اين ميانه از حدود يک دههء پيش در تعاقب تغيير نحوهء بانکداری کلان از در اختيار گذاشتن سرمايه به سرمايه گذاری مستقيم، سخن از نظم نوين جهانی هم پيش آمد. در سادهترين تعريف قدرتهای صاحب سرمايه ترجيح دادند به جای حمايت از ديکتاتورهای پر شر و شور، در کشورهايی سرمايه گذاری کنند که از امنيت و ثبات بالايی برای اين امر برخوردار باشند زيرا که اين بار سرمايه گذار و مجری هر دو يکی بودند. اين به خودی خود، به معنای انتخاب فرمانروايی دموکراسی با خلق و خوی معقولش در مقابل ديکتاتوری خود رای غير قابل پيشبينی بود.
اگر عوامل پنهان را هم در نظر نگيريم -منظور فعاليتهای ناآشکار از هرنوع، اخلاقی يا جز آن، برای پيشبرد يک هدف است- جهانی شدن منابع اطلاعات و در دنباله تسريع غيرقابل تصور روشنگری جوامع، خصوصاً در جهان سوم، بستر فکری را برای پذيرش الفبای دموکراسی، روز به روز آمادهتر کرد. از جانبی خود ابزار اطلاعات، تبديل به يکی از پر درآمدترين کالاهای تجاری شد. بهعنوان مثال مقايسه کنيد هزينهء ساخت يک مسلسل و يک تلفن همراه و سود حاصل از فروش هر يک را. گرچه تلفن همراه، پس از فروش، بدون الزام توليدات، سود طولانی مدت خدمات را هم بدنبال دارد.
در اين دگرديسی سياسی/اقتصادی، هدف اوليه، ملل بيشتر سودآور بودند و اين اتفاقاً يعنی خاور ميانه که میتواند با تامين مواد اوليه توليد کننده کالا، منابع مالی مُکفی برای صرف هزينه خريد همان توليدات را داشته باشد. مانند آنکه تمامی محصول گندم دهقانی را بخريد و سپس او را قانع کنيد که از شما نان باگت فرانسوی ابتياع کند.
بر همين اساس است که جنگ پرسود اول در عراق و در پی آن استيلای نظامی غرب (به عنوان نگهبان منابع سرمايه) در کشورهای حاشيهء خليج فارس رخ میدهد و باز برای هرچه سريعتر راندن منطقه به سوی منظور اخير جنگ دوم و اشغال آن کشور پيش میآيد. افغانستان به تبعهء آن اشغال شد که میتوانست از لحاظ پايگاهی، نقش حساسی را بازی کند و البته در زمان خود بیصاحب مانده بود.
اين کشور از جانبی به غرب اجازه میداد نه تنها با کشورهای آسيای ميانهء صاحب منابع عظيم گاز همسايه/ناظر باشد، که هر چه بيشتر در قلمرو جغرافيايی رقيبان بازرگانی خود، چين و هندوستان، نفوذ کرده باشد. همسايهگی در مرزهای شرقی ايران نيز خود به خود تامين میشد و اين بار برای نخستين بار، ايران با غرب، از سه سوی شرق، غرب و جنوب زیر ذرهبین قرار گرفته بود.
اين کشور از جانبی به غرب اجازه میداد نه تنها با کشورهای آسيای ميانهء صاحب منابع عظيم گاز همسايه/ناظر باشد، که هر چه بيشتر در قلمرو جغرافيايی رقيبان بازرگانی خود، چين و هندوستان، نفوذ کرده باشد. همسايهگی در مرزهای شرقی ايران نيز خود به خود تامين میشد و اين بار برای نخستين بار، ايران با غرب، از سه سوی شرق، غرب و جنوب زیر ذرهبین قرار گرفته بود.
اصولاً اگر مسير طبيعی تحولات سياسی در ايران دنبال میشد، بايد شخص مُدبری بر سر کار میآمد تا بتواند پس از اين تغييرات منطقهای گليم سياسی ايران را با واکنشهای معقولش از آب بيرون بکشد. چنانچه در زمان خود، رياست آقای خاتمی را شايد بتوان به نحوی واکنشی طبيعی به رياست آقای کلينتن نسبت داد. اما در واقعيت چنين نشد. گرچه دور ابتدايی حضور احمدینژاد در صحنهء سياسی ايران را شايد بشود تقابلی نابخردانه در قبال نابخردیهای بوش پسر ترجمه کرد، اما با آمدن اوباما، نه تنها بازار احمدینژاد بیسکه شد که نبودنش را الزامی ساخت.
انتخاب اوباما، خود گويای نياز تغيير در کنش سياسی آمريکا به عنوان نماينده غرب بود و اگر داد و ستد احمدی/بوش همچون بازی معروف شطرنج دو گوريل بود، اين بار آنان تصميم گرفته بودند حرفهای بازی کنند و انتصاب احمدینژاد بازی را کاملاً به سود ايشان پيش برد.
چيزی که شايد حاميان احمدینژاد در هنگامهء انتصابش، در معادلاتشان پيشبينی نکرده بودند، تغيير نقشهء سياسی خاورميانه در يک سالهء اخير باشد. فصلی که به بهار اعراب معروف شده، چندين عضو کليدی منطقه را به سمت و سوی خودگردانی و خودانديشی سوق میدهد و اين يعنی سخت شدن کار برای دست افشانیهای سنتی ايران در اين مناطق. کار به جايی رسيده است که اصلیترين پايگاههای اعمال نفوذ ايران همچون سوريه و حتی خود فلسطين، به تبعه از اين موج نوين، در حال تحول اند. گرچه سوريه با توسل به توحشی کم سابقه، هنوز تن به تغيير نداده، اما اين غير طبيعی بودن اوضاع کشور کافی است که برنامههای ايران، از آن طريق، يا معلق بماند يا دست کم به کندی دنبال شود.
در فلسطين اما، با پيش آمدن موقعيتی استثنايی که بدنبال تحولات مصر رخ داده و از اين دست رويکرد اين کشور را در مقابل اسرائيل هم متاثر شده، حماس و فتح، دست ياری به سوی هم دراز کردهاند. اين به معنای روز به روز سياسیتر شدن حماس و پافشاری آنان بر آتش بس با اسرائيل، به اميد اشتراک در سياست گذاریهای آتی مصر از طريق اخوان المسلمين است. به عبارتی، کوتاهتر شدن بازوی نظامی ايران در منطقه. به هر حال نمیتوان ناديده گرفت که اگر حماس با پشتيبانی خود بتواند اخوان المسلمين را با حضوری پر رنگتر در ساختار دولت آتی مصر جای دهد، میتواند با روشی منطقی و همه پسند، بخشی از خواستههای خود را از طريق آن دولت بر اسرائيل تحميل کند و اين شايد دستآوردی بزرگتر از سالها مبارزهء نظامی بیثمر برای فلسطين باشد.
اوضاع برای ايران در نزديکتر به مرزهايش هم از اين بهتر نيست. با از دست رفتن تقريبی اهرم فشار در نزديکی مرزهای اسرائيل، ايران عملاً برای تنها امیـد منطقهای خود، يعنی شيعيان بحــرين هم نتوانست کاری بکند. ندانم کاریهای مديريتی، موقعيت داشتن يک همپيمان در حاشيهء جنوبی خليج فارس را به سادگی از چنگ ايران بدر آورد.
برای چند دهه ج.ا. از اختلاف و کينهای که اقوام منطقه با اسرائيل داشتند، استفاده کرد تا با دامن زدن به آن، در جنگ پيدا و پنهان خود با غرب از آن سود ببرد. با ا ز بين رفتن آرام اين پايگاهها، اين حاکميت هرچه بيشتر به انزوا کشانده ميشود. انزوايی که در آن حتی اندک اندک، وسيلهای برای دفاع از خود نخواهد داشت. اين بار سياستهای ج.ا. چنان بازيچهء قدرت طلبیهای شخصی شد که نه تنها در گرماگرم تغييرات منطقهای برای خود يارگيری کنند، بلکه پايگاه ميهنی و مردمی خود را نيز فدای آن نمودند.
اينجاست که انسان به ياد برگی از تاريخ و اواخر سلسلهء ساسانی میافتد و دلايل سقوط يک کشور به ظاهر قدرتمند، اما از درون پوسيده را، توسط اقوام بيگانه، میتوان به عينه مشاهده کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر