در انتخابات سال ۸۸ برای اولين بار شرکت کرد و مثل خيلی از مردم ديگر او هم به يک نامزد انتخابات رای داده بود. در شب انتخابات من خبر را اشتباهی متوجه شده بودم و به او گفته بودم بالاخره کانديدايی که به او رای دادی پيروز شد، او خيلی خوشحال شد و گفت خب معلوم بود با اين همه ميزان مشارکت چه کسی پيروز می شود اما صبح روزِ بعد از انتخابات وقتی نتيجه را از تلويزيون شنيد بسيار به او شوک وارد شد و تعجب کرده بود.
خبرنگاران سبز/حقوق بشر:
قبرهای بی نشان، جنازه های دزديده شده از کف خيابان و بيمارستان ها و تهديد خانواده های شهدای جنبش سبز و متعاقبن پيشنهاد تطميع خانواده آنها. از افشاگری دوستان با غيرت سينا آرامی شهيد تاسوعای ۸۸ در مراسم جماران که بعد از دو سال سکوت به تازگی اعلام شد تا شکست سکوت خانواده شهيد لطف علی يوسفيان يکی ديگر از شهدای جنبش سبز که پس از دو سال سکوت خانواده اين شهيد تصميم گرفتند نحوه به شهادت رسيدن شهيد يوسفيان و اتفاقات رخ داده براين خانواده در اين مدت را بازگو وافشا کنند .
شهيد يوسفيان به گفته فرزندش در انتخابات مخدوش رياست جمهوری در سال ۸۸ ، يکی از حاميان و رای دهندگان ميرحسين موسوی بوده است که تنها به دليل استنشاق گار آشک آور که با بی رحمی توسط نيروهای لباس شخصی بسيج و نيروی مفتضح انتظامی در تظاهرات گرتاب و استفاده می شده است، به شهادت رسيده است که خانواده اين شهيد جنبش سبز به دليل عوام فريبی رسانه به ظاهر ملی و خبرگزاری حکومتی ورسمی جمهوری اسلامی که بارها تصويری از يک کودکِ بحرينی که در اثر استنشاق گاز اشک آور توسط ماموران امنيتی بحرين جان با خته بود را پخش کرده است، تصميم به افشاگری کرده است.
لادنِ مصفايی همسر علی حسن پور از جان باختگان اعتراضات مردمی بعد از انتخابات مخدوش ۲۲ خرداد در گفتگو با جرس به نسبت فاميلیِ آقای لطفعلی يوسفيان با همسر خود اشاره می کند و در عين حال تاکيد می کند که کشته شدگانِ حوادثِ بعد از انتخابات تنها محدود به کسانی نيستند که از آنان در رسانه ها نام برده شده است بلکه کسانی هستند که در سکوت خبری قربانی شده اند.
همسر اين شهيدِ ۲۵ خرداد که پيش از اين چندين بار در مورد وضعيتِ پرونده همسرِ خود از طريقِ رسانه ها اطلاع رسانی کرده و از مسوولانِ کشور خواسته بود تا قاتلِ همسرش را شناسايی و معرفی کنند، اينبار در مورد نحوه ی جان باختنِ آقای لطفعلی يوسفيان يکی از بستگانِ نزديکِ آقای حسن پور می گويد: در جريان اعتراضاتِ خيابانیِ سال ۸۸ آقای يوسفيان در اثر استنشاقِ گاز اشک آوربه بيمارستان منتقل شد و در نهايت پس از چندين روز بستری و مراقبت ويژه، در همان بيمارستان جان باخت.
آرش يوسيفان فرزند لطفعلی يوسفيان نيز در مصاحبه ای با جرس دليلِ سکوتِ خانواده خود را وضيعتِ حاکم بر فضای کشور در روزهای اعتراض به نتايجِ انتخابات اعلام می کند و می گويد: حتی مسوولان بيمارستان ابن سينا هم برای اينکه خانواده ما دچار مشکل نشود، همان زمان به ما گفتند: ما علت فوت پدرتان را «ايستِ قلبی» اعلام می کنيم، چرا که در غير اين صورت ممکن است جسد را به خانواده تحويل ندهند و دردسر های بعد آغاز شود. ولی دردسر از همان زمانی آغاز شد که پدر من بدون اينکه هيچ نقشی در راهپيمايی داشته باشد قربانیِ بی مسوليتی کسانی شد که برای خاموش کردنِ اعتراضاتِ مردم از گاز های اشک آوری استفاده کردند که موجب مرگِ پدرم شد و پزشکان هم گفتند که متاسفانه کاری از دست شان بر نمی آمد...
اين اخبار در حالی منتشر می شد که مخالفان دولت جمهوری اسلامیِ ايران نيز بارها خبر داده بودند؛ در جريان راهپيمايی های خيابانی معترضانِ ايرانی نيز ماموران امنيتی از گازهای اشک آوری استفاده می کردند که اين گازها عوارضی همانند عوارض استنشاق گازهای شيميايی را دارد و موجب خفگی می شود اما رسانه های رسمی دولت در اين باره سکوت کردند .
جرس با آرش يوسفيان تنها فرزندِ پسرِ لطفعلی يوسفيان در مورد ماجرای جان باختن پدر وی در بيمارستان ابن سينا که به گفته اين خانواده به دليل استنشاق گاز اشک آور بوده است، گفتگويی انجام داده است که در پی می آيد:
آقای يوسفيان، قبل از ورود به پرسش های اصلی ممکن است بفرماييد با توجه به اينکه پدر شما در تير ماه ۸۸ و دقيقا در آغاز روزهای اعتراض به انتخابات جان خود را در بيمارستان از دست دادند، چرا تا کنون سکوت کرده ايد ؟
فکر می کنم پاسخ به اين پرسش شما را خيلی ها که در ايران زندگی می کنند و از نزديک روزهای درگيری را به ياد می آورند می دانند. پدر من کارمندی بود که در رده معاونت هم در سازمان های مختلف از جمله سازمان کشاورزی همين کشور به مردم خدمت کرده بود، روزهايی که بر اثر استنشاقِ گاز اشک آور دچارمشکل تنگیِ نفس شده بود و ما او را به بيمارستان منتقل کرديم، روزهايی بود که نگران بوديم افشای اين واقعيت زندگیِ پدری که به تازگی همسرش را هم از دست داده بود را دستخوشِ مشکلاتِ جدی تر کند. پدرم آدم ساده ای بود که سرش به زندگی خودش بود و اصلا به سياست کاری نداشت، وارد هيچ دسته و گروهی هم نشده بود، در روزهای اعتراض هم از محل کارش که حوالی خيابان آزادی بود به همراه يکی از همکارانش به خانه بر می گشت که اين اتفاق برايش افتاد. پدرم بعد از مرگ مادرم خيلی سختی کشيد ما نمی خواستيم مشکلی برايش درست کنيم. حتی خود مسوولانِ بيمارستان هم به ما گفتند اعلام اينکه ايشان به واسطه استنشاق گاز اشک آور جان باخته است ممکن است مسکل درست کند، برای همين سکوت کرديم .
آيا پدرِ شما پيش از اين اتفاق از سالم بود؟
مدارک چکاب کامل پزشکیِ پدرم تا پيش از استنشاق گاز اشک آور نشان می دهد که او سالم بود. پدرم عادت داشت هميشه چکابِ کامل انجام می داد، او حتی از من که فرزندش هستم سالم تر و قوی تر بود ولی بعد از آن اتفاق واقعا دچار مشکل شد. هرگاه چهره اش به يادم می آيد که در روزهای آخر از نفس تنگی روی زمين می نشست نمی توانم به اين سکوت ادامه دهم تا شايد صدای من توسط مسولان شنيده شود و هيچ گاه برای مقابله با اعتراض های مردمی که در هر کشوری هم ممکن است رخ دهد از چنين گازهايی استفاده نکنند و در نظر داشته باشند که مردم معمولی هم در همان اطراف درگيری ها سکونت دارند، رفت و آمد دارند که ممکن است به همين شکل مظلومانه قربانی شوند.
پس پدر شما در واقع برای شرکت در راهپيمايی هم به خيابان نرفته بود؟
دقيقا، همانطور که گفتم ايشان يک کارمند بودند که محل کارشان نزديکی محل درگيرها و اعتراضات خيابانی بود. يعنی اگر هم برای اعتراض شرکت کرده بود و به همين دليل جان می داد شايد موضوع فرق می کرد ولی پدرم به هيچ وجه وابسته به هيچ جريان سياسی نبود. اما در انتخابات سال ۸۸ برای اولين بار شرکت کرد و مثل خيلی از مردم ديگر او هم به يک نامزد انتخابات رای داده بود. در شب انتخابات من خبر را اشتباهی متوجه شده بودم و به او گفته بودم بالاخره کانديدايی که به او رای دادی پيروز شد، او خيلی خوشحال شد و گفت خب معلوم بود با اين همه ميزان مشارکت چه کسی پيروز می شود اما صبح روزِ بعد از انتخابات وقتی نتيجه را از تلويزيون شنيد بسيار به او شوک وارد شد و تعجب کرده بود.
حالا ممکن است برگرديم به روز واقعه و برايمان توضيح دهيد که دقيقا در کدام يک از خيابان های تهران و چگونه اين اتفاق رخ داد؟
شهر اوضاعِ به هم ريخته ای داشت. پدرم ماشين مرا با خودش برده بود و هنگام بازگشت از محل کارش که حوالی خيابان آزادی بود، ميان شلوغی و ترافيک مجبور به توقف شدند. او همراه يکی از همکارانش بود که ناچار شدند در گوشه ای ماشين را پارک کنند، ناگهان می بينند که ماموران برای پراکنده کردن جمعيت گاز اشک آور پرتاب کردند. گاز وارد ماشين آنها می شود و در فضای بسته ی ماشين اين گاز می پيچد و آنها ناگزير می شوند برای دقايقی پياده شوند . حال پدرم خيلی بد می شود و در آن شرايط به او آب آشاميدنی می رسانند که فکر می کنم شرايط شان بدتر می شود. پدرم ۵۶ ساله بود و هيچ مشکل و بيماری تا پيش از آن نداشت. اما آن روز وقتی به خانه برگشت ديگر حالش به روزهای قبل از آن اتفاق بر نگشت. نفس کشيدن برايش چنان سخت شده بود که من چند روزی به محل کارم نرفتم و در خانه ماندم تا از او مراقبت کنم. خودش هم می گفت از خانه بيرون نرو نمی دانم چه اتفاقی ممکن است برای من بيافتد. گاهی وقت ها از شدت نفس تنگی روی زمين می نشست، به خودش می پيچيد و اصلا نمی توانست تکان بخورد.
وقتی شرايط پدر را ديديد او را به کدام بيمارستان منتقل کرديد؟
روزهای خيلی شلوغی بود اما من با ديدن وضعيت پدر نگران شده بودم و بعد از سه روز او را به بيمارستان ابن سينا واقع در صادقيه ی تهران منتقل کردم چون ديگر در خانه کاری از دست مان بر نمی آمد و اصلا نمی دانستيم چه بايد بکنيم.
آيا پزشکان تشخيص دادند که علت نفس تنگی های سخت ِ پدر شما و بی طاقت شدن او برای چيست؟
حقيقت اش اين است که اول نگران بودم که دليل را بگويم، معلوم بود که مواد شيمايی در اثر استنشاق گاز در بدن پدرم هست. ولی پدرم که جبهه نرفته بود تا دليلش را مثلا اثرات مواد شيمايی دوران جنگ اعلام کنيم. از طرفی بعد می ديدم پرونده کاری و زندگی پدرم شفاف است و اگر دليلش را هم بگوييم مشکلی پش نخواهد آمد يعنی پدرم نه مجاهد بود، نه انقلابی بود، نه جنگجو بود و نه وابستگی به جرياناتی داشت که اگر جريان گاز اشک آور را بگوييم برايش مشکلی پيش بيايد. برای همين حقيقت را به پزشکان گفتيم. يادم هست وقتی يکی از پزشکان به پدرم گفت شما چه تحملی داشيتد که سه روز با اين وضعيت در خانه مانديد من خيلی تعجب کردم چون هيچ وقت فکر نمی کردم که گاز اشک آور چنين اثراتی داشته باشد که حتی پزشکان هم تحملش را سخت بدانند.
پدرتان کارمند بود آيا بستری شدن در بيمارستان و دليل آن را همان زمان به محل کار او هم اطلاع داديد؟ يعنی آيا دوستان و همکارن ا و می دانستند که چه اتفاقی رخ داد؟
من خودم همان زمان به محل کارشان اطلاع دادم و گفتم پدرم در بيمارستان بستری است و نمی تواند در محل کار خود حاضر شود. از طرفی يکی از دوستان شان هم که خودش همان روزِ درگيری همراه پدرم بود و در جريانِ اتفاقی که افتاد هم قرار داشت. تمام خانواده و فاميل ما هم موضوع را می دانستند.
با اين توصيف چرا دليلِ فوت پدرتان را در بيمارستان چيزِ ديگری اعلام کردند؟
به من شوک وارد شده بود که به همين سادگی يک انسان جانش را به خاطر گاز اشک آور از دست داد، با همان حالت شوک و نگرانی به بيمارستان رفتم ومسوولان و پزشکان بيمارستان به من گفتند، بزرگترين کمکی که ما می توانيم در اين اوضاع به شما بکنيم اين است که دليلِ فوتِ پدرتان را «ايستِ قلبی» اعلام کنيم . آنها می گفتند اگر دليل اصلی را بنويسيم به اين زودی ها جسد را به شما تحويل نخواهند داد و دردسرهای بعدی شروع خواهد شد.
و شما نظرِ بيمارستان را پذيرفتيد؟
من تنها پسر خانواده هستم، يک خواهر هم دارم که ازدواج نکرده بود، خواهر ديگرم هم به تازگی ازدواج کرده بود، مادرمان را هم تازه يک سال قبل از جان باختنِ پدرمان از دست داده بوديم، پدرم نه کار سياسی کرده بود و نه وابستگی به هيچ جريانی داشت، ناگهان با اتفاقی مواجه شديم که اصلا نمی دانستيم چه بايد بکنيم. از طرفی فکر می کرديم نظری که بيمارستان به ما گفته است در واقع نوعی لطف است به ما تا وارد يک مشکلِ جدی نشويم برای همين ما هم پذيرفتيم تا از آن شوک نجات پيدا کنيم و همچنين پدرمان را که واقعا بی گناه و بدون هيچ دليلی جان داده بود با آرامش به خاک بسپاريم. قبلش فکر می کرديم پدرمان به سلامت از بيمارستان مرخص خواهد شد، ساعت هشت صبح وقتی از بيمارستان به من زنگ زدند و گفتند پدر شما فوت کرده است حتی خود من هم باورم نمی شد. تا زمانی که مراسم تدفينِ پدرم برگزار نشده بود ما هيچ کدام مان باورمان نمی شد که همه چيز تمام شد و گازهای شيميايی که استفاده کرده بودند داشت پدرمان را از درون نابود می کرد و در نهايت موجبِ از دست دادن جانش شد...
برای مراسم تدفين هم طبيعتا چون کسی دليلِ فوت ايشان را نمی دانست مشکلی پيش نيامد، درست است؟
برای مراسم تدفين همه آمده بودند، به آن دوست پدرم که همراهش در روز درگيری بود هم واقعا شوک وارد شده بود، می دانست که پدرم آدم با انرژی، سالم و کشتی گير بود... کل خانواده ما، اطرافيان و آشنايان همه می دانستند برای پدرم چه اتفاقی افتاده است همه در مراسم تدفين آمدند و چون کسی دليلش را نمی دانست، پس مشکلی هم پيش نيامد و پدرم مظلومانه به خاک سپرده شد.
الان ديگر نگرانی های روزهای اول که به آن اشاره کرديد را نداريد؟ يعنی نگران نيستيد که بازگو کردن اين مسئله احيانا مشکلی به وجود آورد؟
نه چون دارم حقيقتی را می گويم تا مسوولان امر به اين مسئله توجه کنند و به خاطر داشته باشند اينگونه اعتراض های مردمی ممکن است در هر کشوری پيش بيايد اما اين راهش نيست که با گازهايی شيميايی اينطوری آدم کشی رخ دهد که واقعا زندگی يک خانواده را نابود کند. من خودم در روزهای آخری که پدرم در بيمارستان بستری بود به دنبال تدارک عروسی ام بودم و پدرم بارها می گفت از بيمارستان که مرخص شوم زودتر اين عروسی را برگزار می کنيم چون حالم اصلا خوب نيست و نمی دانم چه اتفاقی رخ می دهد. پدرم می گفت بزرگترين آرزوی من اين است که در عروسی تنها پسرم باشم. حالا هم که سکوتم را شکستم به اين دليل است که دلم می خواهد مسوولان بدانند برای زندگی شهروندان معمولی چه مشکلاتی به جود می آورد همين گازهای اشک آوری که برای کنترل راهپيمايی ها استفاده شد... شايد بايد بشنوند برای من به عنوان يک جوان و شهروند اين کشور، بعد از پدرم چه اتفاقی افتاد. بزرگترين ناراحتیِ من اين است که پدرم در روز عروسی بالای سرم نبود، پدری که همه آرزويش همين بود که در مراسم عروسی تنها فرزندش باشد به چه جرمی و به چه گناهی از برآورده شدن ساده ترين آرزويش محروم ماند؟ ....
آيا حرفی برای مسولان بيمارستان ابن سينا هم داريد و يا اساسا قصد پيگيری قضايی هم داريد؟
تصور خودم هنوز اين است که در آن روزهای درگيری و اضطراب، پزشکان بيمارستانِ ابن سينا چون مظلوميت و آرامش پدرم را از نزديک ديده بودند نيت شان خير بود و می خواستند ما جسد پدرم را بدون هيچ مشکلی تحويل بگيريم، برای همين شايد واقعا قصد کمک به ما را داشته اند تا پدرم و ما بيش از اين آسيب نبينيم...من هر کاری کنم ديگر پدرم زنده نمی شود اما اگر اين مسئله تا هميشه توی دلم می ماند و سکوت می کردم، تا هميشه تحت فشار و ناراحتی روحی بودم، خودم را نمی بخشيدم اگر نمی گفتم که پدرم چه مظلومانه و چقدر آسان جلوی چشم های ما بدونِ هيچ گناهی جان داد...
قبرهای بی نشان، جنازه های دزديده شده از کف خيابان و بيمارستان ها و تهديد خانواده های شهدای جنبش سبز و متعاقبن پيشنهاد تطميع خانواده آنها. از افشاگری دوستان با غيرت سينا آرامی شهيد تاسوعای ۸۸ در مراسم جماران که بعد از دو سال سکوت به تازگی اعلام شد تا شکست سکوت خانواده شهيد لطف علی يوسفيان يکی ديگر از شهدای جنبش سبز که پس از دو سال سکوت خانواده اين شهيد تصميم گرفتند نحوه به شهادت رسيدن شهيد يوسفيان و اتفاقات رخ داده براين خانواده در اين مدت را بازگو وافشا کنند .
شهيد يوسفيان به گفته فرزندش در انتخابات مخدوش رياست جمهوری در سال ۸۸ ، يکی از حاميان و رای دهندگان ميرحسين موسوی بوده است که تنها به دليل استنشاق گار آشک آور که با بی رحمی توسط نيروهای لباس شخصی بسيج و نيروی مفتضح انتظامی در تظاهرات گرتاب و استفاده می شده است، به شهادت رسيده است که خانواده اين شهيد جنبش سبز به دليل عوام فريبی رسانه به ظاهر ملی و خبرگزاری حکومتی ورسمی جمهوری اسلامی که بارها تصويری از يک کودکِ بحرينی که در اثر استنشاق گاز اشک آور توسط ماموران امنيتی بحرين جان با خته بود را پخش کرده است، تصميم به افشاگری کرده است.
لادنِ مصفايی همسر علی حسن پور از جان باختگان اعتراضات مردمی بعد از انتخابات مخدوش ۲۲ خرداد در گفتگو با جرس به نسبت فاميلیِ آقای لطفعلی يوسفيان با همسر خود اشاره می کند و در عين حال تاکيد می کند که کشته شدگانِ حوادثِ بعد از انتخابات تنها محدود به کسانی نيستند که از آنان در رسانه ها نام برده شده است بلکه کسانی هستند که در سکوت خبری قربانی شده اند.
همسر اين شهيدِ ۲۵ خرداد که پيش از اين چندين بار در مورد وضعيتِ پرونده همسرِ خود از طريقِ رسانه ها اطلاع رسانی کرده و از مسوولانِ کشور خواسته بود تا قاتلِ همسرش را شناسايی و معرفی کنند، اينبار در مورد نحوه ی جان باختنِ آقای لطفعلی يوسفيان يکی از بستگانِ نزديکِ آقای حسن پور می گويد: در جريان اعتراضاتِ خيابانیِ سال ۸۸ آقای يوسفيان در اثر استنشاقِ گاز اشک آوربه بيمارستان منتقل شد و در نهايت پس از چندين روز بستری و مراقبت ويژه، در همان بيمارستان جان باخت.
آرش يوسيفان فرزند لطفعلی يوسفيان نيز در مصاحبه ای با جرس دليلِ سکوتِ خانواده خود را وضيعتِ حاکم بر فضای کشور در روزهای اعتراض به نتايجِ انتخابات اعلام می کند و می گويد: حتی مسوولان بيمارستان ابن سينا هم برای اينکه خانواده ما دچار مشکل نشود، همان زمان به ما گفتند: ما علت فوت پدرتان را «ايستِ قلبی» اعلام می کنيم، چرا که در غير اين صورت ممکن است جسد را به خانواده تحويل ندهند و دردسر های بعد آغاز شود. ولی دردسر از همان زمانی آغاز شد که پدر من بدون اينکه هيچ نقشی در راهپيمايی داشته باشد قربانیِ بی مسوليتی کسانی شد که برای خاموش کردنِ اعتراضاتِ مردم از گاز های اشک آوری استفاده کردند که موجب مرگِ پدرم شد و پزشکان هم گفتند که متاسفانه کاری از دست شان بر نمی آمد...
اين اخبار در حالی منتشر می شد که مخالفان دولت جمهوری اسلامیِ ايران نيز بارها خبر داده بودند؛ در جريان راهپيمايی های خيابانی معترضانِ ايرانی نيز ماموران امنيتی از گازهای اشک آوری استفاده می کردند که اين گازها عوارضی همانند عوارض استنشاق گازهای شيميايی را دارد و موجب خفگی می شود اما رسانه های رسمی دولت در اين باره سکوت کردند .
جرس با آرش يوسفيان تنها فرزندِ پسرِ لطفعلی يوسفيان در مورد ماجرای جان باختن پدر وی در بيمارستان ابن سينا که به گفته اين خانواده به دليل استنشاق گاز اشک آور بوده است، گفتگويی انجام داده است که در پی می آيد:
آقای يوسفيان، قبل از ورود به پرسش های اصلی ممکن است بفرماييد با توجه به اينکه پدر شما در تير ماه ۸۸ و دقيقا در آغاز روزهای اعتراض به انتخابات جان خود را در بيمارستان از دست دادند، چرا تا کنون سکوت کرده ايد ؟
فکر می کنم پاسخ به اين پرسش شما را خيلی ها که در ايران زندگی می کنند و از نزديک روزهای درگيری را به ياد می آورند می دانند. پدر من کارمندی بود که در رده معاونت هم در سازمان های مختلف از جمله سازمان کشاورزی همين کشور به مردم خدمت کرده بود، روزهايی که بر اثر استنشاقِ گاز اشک آور دچارمشکل تنگیِ نفس شده بود و ما او را به بيمارستان منتقل کرديم، روزهايی بود که نگران بوديم افشای اين واقعيت زندگیِ پدری که به تازگی همسرش را هم از دست داده بود را دستخوشِ مشکلاتِ جدی تر کند. پدرم آدم ساده ای بود که سرش به زندگی خودش بود و اصلا به سياست کاری نداشت، وارد هيچ دسته و گروهی هم نشده بود، در روزهای اعتراض هم از محل کارش که حوالی خيابان آزادی بود به همراه يکی از همکارانش به خانه بر می گشت که اين اتفاق برايش افتاد. پدرم بعد از مرگ مادرم خيلی سختی کشيد ما نمی خواستيم مشکلی برايش درست کنيم. حتی خود مسوولانِ بيمارستان هم به ما گفتند اعلام اينکه ايشان به واسطه استنشاق گاز اشک آور جان باخته است ممکن است مسکل درست کند، برای همين سکوت کرديم .
آيا پدرِ شما پيش از اين اتفاق از سالم بود؟
مدارک چکاب کامل پزشکیِ پدرم تا پيش از استنشاق گاز اشک آور نشان می دهد که او سالم بود. پدرم عادت داشت هميشه چکابِ کامل انجام می داد، او حتی از من که فرزندش هستم سالم تر و قوی تر بود ولی بعد از آن اتفاق واقعا دچار مشکل شد. هرگاه چهره اش به يادم می آيد که در روزهای آخر از نفس تنگی روی زمين می نشست نمی توانم به اين سکوت ادامه دهم تا شايد صدای من توسط مسولان شنيده شود و هيچ گاه برای مقابله با اعتراض های مردمی که در هر کشوری هم ممکن است رخ دهد از چنين گازهايی استفاده نکنند و در نظر داشته باشند که مردم معمولی هم در همان اطراف درگيری ها سکونت دارند، رفت و آمد دارند که ممکن است به همين شکل مظلومانه قربانی شوند.
پس پدر شما در واقع برای شرکت در راهپيمايی هم به خيابان نرفته بود؟
دقيقا، همانطور که گفتم ايشان يک کارمند بودند که محل کارشان نزديکی محل درگيرها و اعتراضات خيابانی بود. يعنی اگر هم برای اعتراض شرکت کرده بود و به همين دليل جان می داد شايد موضوع فرق می کرد ولی پدرم به هيچ وجه وابسته به هيچ جريان سياسی نبود. اما در انتخابات سال ۸۸ برای اولين بار شرکت کرد و مثل خيلی از مردم ديگر او هم به يک نامزد انتخابات رای داده بود. در شب انتخابات من خبر را اشتباهی متوجه شده بودم و به او گفته بودم بالاخره کانديدايی که به او رای دادی پيروز شد، او خيلی خوشحال شد و گفت خب معلوم بود با اين همه ميزان مشارکت چه کسی پيروز می شود اما صبح روزِ بعد از انتخابات وقتی نتيجه را از تلويزيون شنيد بسيار به او شوک وارد شد و تعجب کرده بود.
حالا ممکن است برگرديم به روز واقعه و برايمان توضيح دهيد که دقيقا در کدام يک از خيابان های تهران و چگونه اين اتفاق رخ داد؟
شهر اوضاعِ به هم ريخته ای داشت. پدرم ماشين مرا با خودش برده بود و هنگام بازگشت از محل کارش که حوالی خيابان آزادی بود، ميان شلوغی و ترافيک مجبور به توقف شدند. او همراه يکی از همکارانش بود که ناچار شدند در گوشه ای ماشين را پارک کنند، ناگهان می بينند که ماموران برای پراکنده کردن جمعيت گاز اشک آور پرتاب کردند. گاز وارد ماشين آنها می شود و در فضای بسته ی ماشين اين گاز می پيچد و آنها ناگزير می شوند برای دقايقی پياده شوند . حال پدرم خيلی بد می شود و در آن شرايط به او آب آشاميدنی می رسانند که فکر می کنم شرايط شان بدتر می شود. پدرم ۵۶ ساله بود و هيچ مشکل و بيماری تا پيش از آن نداشت. اما آن روز وقتی به خانه برگشت ديگر حالش به روزهای قبل از آن اتفاق بر نگشت. نفس کشيدن برايش چنان سخت شده بود که من چند روزی به محل کارم نرفتم و در خانه ماندم تا از او مراقبت کنم. خودش هم می گفت از خانه بيرون نرو نمی دانم چه اتفاقی ممکن است برای من بيافتد. گاهی وقت ها از شدت نفس تنگی روی زمين می نشست، به خودش می پيچيد و اصلا نمی توانست تکان بخورد.
وقتی شرايط پدر را ديديد او را به کدام بيمارستان منتقل کرديد؟
روزهای خيلی شلوغی بود اما من با ديدن وضعيت پدر نگران شده بودم و بعد از سه روز او را به بيمارستان ابن سينا واقع در صادقيه ی تهران منتقل کردم چون ديگر در خانه کاری از دست مان بر نمی آمد و اصلا نمی دانستيم چه بايد بکنيم.
آيا پزشکان تشخيص دادند که علت نفس تنگی های سخت ِ پدر شما و بی طاقت شدن او برای چيست؟
حقيقت اش اين است که اول نگران بودم که دليل را بگويم، معلوم بود که مواد شيمايی در اثر استنشاق گاز در بدن پدرم هست. ولی پدرم که جبهه نرفته بود تا دليلش را مثلا اثرات مواد شيمايی دوران جنگ اعلام کنيم. از طرفی بعد می ديدم پرونده کاری و زندگی پدرم شفاف است و اگر دليلش را هم بگوييم مشکلی پش نخواهد آمد يعنی پدرم نه مجاهد بود، نه انقلابی بود، نه جنگجو بود و نه وابستگی به جرياناتی داشت که اگر جريان گاز اشک آور را بگوييم برايش مشکلی پيش بيايد. برای همين حقيقت را به پزشکان گفتيم. يادم هست وقتی يکی از پزشکان به پدرم گفت شما چه تحملی داشيتد که سه روز با اين وضعيت در خانه مانديد من خيلی تعجب کردم چون هيچ وقت فکر نمی کردم که گاز اشک آور چنين اثراتی داشته باشد که حتی پزشکان هم تحملش را سخت بدانند.
پدرتان کارمند بود آيا بستری شدن در بيمارستان و دليل آن را همان زمان به محل کار او هم اطلاع داديد؟ يعنی آيا دوستان و همکارن ا و می دانستند که چه اتفاقی رخ داد؟
من خودم همان زمان به محل کارشان اطلاع دادم و گفتم پدرم در بيمارستان بستری است و نمی تواند در محل کار خود حاضر شود. از طرفی يکی از دوستان شان هم که خودش همان روزِ درگيری همراه پدرم بود و در جريانِ اتفاقی که افتاد هم قرار داشت. تمام خانواده و فاميل ما هم موضوع را می دانستند.
با اين توصيف چرا دليلِ فوت پدرتان را در بيمارستان چيزِ ديگری اعلام کردند؟
به من شوک وارد شده بود که به همين سادگی يک انسان جانش را به خاطر گاز اشک آور از دست داد، با همان حالت شوک و نگرانی به بيمارستان رفتم ومسوولان و پزشکان بيمارستان به من گفتند، بزرگترين کمکی که ما می توانيم در اين اوضاع به شما بکنيم اين است که دليلِ فوتِ پدرتان را «ايستِ قلبی» اعلام کنيم . آنها می گفتند اگر دليل اصلی را بنويسيم به اين زودی ها جسد را به شما تحويل نخواهند داد و دردسرهای بعدی شروع خواهد شد.
و شما نظرِ بيمارستان را پذيرفتيد؟
من تنها پسر خانواده هستم، يک خواهر هم دارم که ازدواج نکرده بود، خواهر ديگرم هم به تازگی ازدواج کرده بود، مادرمان را هم تازه يک سال قبل از جان باختنِ پدرمان از دست داده بوديم، پدرم نه کار سياسی کرده بود و نه وابستگی به هيچ جريانی داشت، ناگهان با اتفاقی مواجه شديم که اصلا نمی دانستيم چه بايد بکنيم. از طرفی فکر می کرديم نظری که بيمارستان به ما گفته است در واقع نوعی لطف است به ما تا وارد يک مشکلِ جدی نشويم برای همين ما هم پذيرفتيم تا از آن شوک نجات پيدا کنيم و همچنين پدرمان را که واقعا بی گناه و بدون هيچ دليلی جان داده بود با آرامش به خاک بسپاريم. قبلش فکر می کرديم پدرمان به سلامت از بيمارستان مرخص خواهد شد، ساعت هشت صبح وقتی از بيمارستان به من زنگ زدند و گفتند پدر شما فوت کرده است حتی خود من هم باورم نمی شد. تا زمانی که مراسم تدفينِ پدرم برگزار نشده بود ما هيچ کدام مان باورمان نمی شد که همه چيز تمام شد و گازهای شيميايی که استفاده کرده بودند داشت پدرمان را از درون نابود می کرد و در نهايت موجبِ از دست دادن جانش شد...
برای مراسم تدفين هم طبيعتا چون کسی دليلِ فوت ايشان را نمی دانست مشکلی پيش نيامد، درست است؟
برای مراسم تدفين همه آمده بودند، به آن دوست پدرم که همراهش در روز درگيری بود هم واقعا شوک وارد شده بود، می دانست که پدرم آدم با انرژی، سالم و کشتی گير بود... کل خانواده ما، اطرافيان و آشنايان همه می دانستند برای پدرم چه اتفاقی افتاده است همه در مراسم تدفين آمدند و چون کسی دليلش را نمی دانست، پس مشکلی هم پيش نيامد و پدرم مظلومانه به خاک سپرده شد.
الان ديگر نگرانی های روزهای اول که به آن اشاره کرديد را نداريد؟ يعنی نگران نيستيد که بازگو کردن اين مسئله احيانا مشکلی به وجود آورد؟
نه چون دارم حقيقتی را می گويم تا مسوولان امر به اين مسئله توجه کنند و به خاطر داشته باشند اينگونه اعتراض های مردمی ممکن است در هر کشوری پيش بيايد اما اين راهش نيست که با گازهايی شيميايی اينطوری آدم کشی رخ دهد که واقعا زندگی يک خانواده را نابود کند. من خودم در روزهای آخری که پدرم در بيمارستان بستری بود به دنبال تدارک عروسی ام بودم و پدرم بارها می گفت از بيمارستان که مرخص شوم زودتر اين عروسی را برگزار می کنيم چون حالم اصلا خوب نيست و نمی دانم چه اتفاقی رخ می دهد. پدرم می گفت بزرگترين آرزوی من اين است که در عروسی تنها پسرم باشم. حالا هم که سکوتم را شکستم به اين دليل است که دلم می خواهد مسوولان بدانند برای زندگی شهروندان معمولی چه مشکلاتی به جود می آورد همين گازهای اشک آوری که برای کنترل راهپيمايی ها استفاده شد... شايد بايد بشنوند برای من به عنوان يک جوان و شهروند اين کشور، بعد از پدرم چه اتفاقی افتاد. بزرگترين ناراحتیِ من اين است که پدرم در روز عروسی بالای سرم نبود، پدری که همه آرزويش همين بود که در مراسم عروسی تنها فرزندش باشد به چه جرمی و به چه گناهی از برآورده شدن ساده ترين آرزويش محروم ماند؟ ....
آيا حرفی برای مسولان بيمارستان ابن سينا هم داريد و يا اساسا قصد پيگيری قضايی هم داريد؟
تصور خودم هنوز اين است که در آن روزهای درگيری و اضطراب، پزشکان بيمارستانِ ابن سينا چون مظلوميت و آرامش پدرم را از نزديک ديده بودند نيت شان خير بود و می خواستند ما جسد پدرم را بدون هيچ مشکلی تحويل بگيريم، برای همين شايد واقعا قصد کمک به ما را داشته اند تا پدرم و ما بيش از اين آسيب نبينيم...من هر کاری کنم ديگر پدرم زنده نمی شود اما اگر اين مسئله تا هميشه توی دلم می ماند و سکوت می کردم، تا هميشه تحت فشار و ناراحتی روحی بودم، خودم را نمی بخشيدم اگر نمی گفتم که پدرم چه مظلومانه و چقدر آسان جلوی چشم های ما بدونِ هيچ گناهی جان داد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر